خواهرانه

باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو
  • خواهرانه

    باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو

دوشنبه, ۱۴ مرداد ۱۳۹۸، ۰۵:۳۶ ب.ظ

سبزی

سلااااااااام سلاااااام سلااااااام سلااااااام خوبید؟منم خوبم!جونم براتون بگه که پریروز رفتیم دو کیلو سبزی قرمه و یک کیلو سبزی کوکو و یه کیلو هم سبزی آش گرفتیم و برگشتیم خونه یه چایی خوردیم ساعت سه و نیم بود شروع کردیم به پاک کردن سبزیها ، کوکو و قرمه رو که تموم کردیم من رفتم مشغول شستنشون شدم و آش رو هم پیمان تنهایی پاک کرد و اونم بعدا من شستم و بعدش همه رو پیمان جدا جدا خرد کرد و منم کیسه کردم و روشونو نوشتم و گذاشتمشون تو فریزر تا اینکه ده دقیقه به نه کارمون تموم شد در حالیکه پدرمون دراومده بود قبلا ما همه سبزیجاتو پاک شده و خرد شده و سرخ شده از بیرون می خریدیم ولی بعدا دیدیم کلا ساقهای کلفتشو قاطیش می کنند و بعضی وقتها هم سنگ ریزه و این چیزا داشت و معلوم بود خوب نمی شورنشون یه بارم سبزی کوکو گرفتیم خیلی مزه خوبی نداشت اصلا معلوم نبود چی توش بود برا همین تصمیم گرفتیم که خودمون سبزی بگیریم و پاک کنیم و خوب بشوریم و خرد کنیم البته تصمیم گرفتیم یه دستگاه سبزی خرد کن بگیریم که فعلا طلسم شده و هروقت خواستیم بریم بگیریم یه کاری پیش اومده و نشده و فعلا هم طلسمش نشکسته ...خلاصه که تا ساعت نه با سبزیها مشغول بودیم تا اینکه تموم شد چون شام نداشتیم پیمان گفت جوجو با اون یه ذره روغنی که داریم یک کوچولو کته درست کن با ماست بخوریم (روغنمون هم مثل سبزی خرد کنی طلسم شده چند روزه می خوایم بریم تهران بگیریم که فعلا موفق نشدیم) منم دو تا پیمونه برنج ریختم تو قابلمه و گذاشتم پخت و خوردیم و گرفتیم خوابیدیم نصف شب پیمان منو بیدارم کرد گفت جوجو سرم درد می کنه حالم داره به هم می خوره یه فرص می یاری من بخورم منم بلند شدم یه ژلو.فن کا.مپاند از اون کپسول سبزا آوردم خورد و یه خرده هم پیشونیشو ماساژ دادم خوابش برد صبح که بلند شدیم دیدم خوب شده!دیگه صبونه خوردیم و دم ظهر رفتیم بیرون پیمان یه خرده نیلوفرای دم درو آب داد منم با شهرزاد که زنگ زده بود حرف زدم که از همینجا ازش تشکر می کنم شهرزاد جونم دست گلت درد نکنه خواهر که زنگ زدی خیییییییییییییییییییییییلی خوشحالم کردی بووووووووس ! بعد از اینکه پیمان نیلوفرارو آب داد راه افتادیم پیاده رفتیم سمت نون سنگکی که نون بخریم وسط راه یه جا من دیدم که پیمان قدمهاش آهسته شد و از من عقب موند برگشتم دیدم رنگش پریده گفتم چی شده گفت حالم بد شده انگار می خوام بالا بیارم دستشو گرفتم بردم تو سایه گفتم اگه حالت خیلی بده ببرمت درمونگاه تو خیابون بهار یکیش هست (نزدیک بهار بودیم) گفت نه بذار یه نوشابه از این سوپرمارکته بگیریم بخورم شاید خوب شدم (ما جلوی یه سوپرمارکت بودیم تو اون خیابون) گفتم آره باشه نوشابه خوبه محتویات معده ات رو می شوره می بره پایین..خلاصه رفتیم تو و یه نوشابه خریدیم اومدیم بیرون پیمان آروم آروم خوردش یه خرده بهتر شد و رفتیم نونو گرفتیم و با اتوبوس برگشتیم خونه و یه خرده خوابیدیم پیمان هم دیگه حالش کاملا خوب شد و به خیر گذشت(من فک می کنم پیمان وقتی زیاد کار می کنه اینجوری میشه اول سر درد می گیره بعد حالش به هم می خوره روز قبل سر سبزی پاک کردن و خرد کردنش خیلی خسته شد ) ...خلاصه اون خوب شد و منم بلند شدم یه آش رشته درست کردم و خوردیم و بعدشم تلویزیون نگاه کردیم و گرفتیم خوابیدیم!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۰۵/۱۴
رها رهایی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی