قصه تولد پیمان و حواشیش!🎁🎈🎂
سلااااااااام سلاااااااام سلاااااام سلاااااااااااااام خوبید؟ منم خوبم! جونم براتون بگه که یکی دو روز قبل از روز زن پیمان دو تا از کارت های منو گرفت و گذاشت تو کیفش و گفت بعدم بهت می دم معمولاً وقتی می خواد پولی چیزی بریزه تو حسابم اینکارو میکنه منم بهش دادم یه روز مونده به روز زن یک میلیون به کارت اقتصاد.نوینم ریخت و منم بعد از اینکه اس ام اسش برام اومد کلی ازش تشکر کردم و فکر کردم کادوی روز زنه ولی روز زن پیمان رفت پیش آقای میر.محسنی(همون سکه فروشه) و موقع برگشت یک سکه تمام به من هدیه داد منم دوباره حسابی ازش تشکر کردم و گفتم همون یک میلیون دیروز کافی بود چرا انقدر زحمت کشیدی؟..اون روز گذشت و رفت پیمان فردای روز زن هم پنج میلیون دیگه ریخت به حسابم و پس فرداشم چهار میلیون دیگه ریخت و خلاصه که کلی منو شرمنده کرد و سرجمع پولهایی که به اون کارتم ریخته بود شد ده میلیون! دو میلیون دیگه هم پنجشنبه ریخت به حساب پار.سیانم و پولها شد کلا دوازده میلیون که با احتساب قیمت سکه که الان دوازده میلیون و سیصد چهارصد تومنه تقریباً کادوی روز زن من نزدیک بیست و پنج میلیون تومن شد که به قول بهبو.د تو سریال. پا.یتخت الهی شکر آقاااااااااااااااااااا! حالا از اونورم ششم یعنی چهارشنبه تولد پیمان بود منم خدا خدا می کردم که پیمان کارتهای منو بهم برگردونه چون هیچ پول دیگه ای نداشتم که بخوام براش کادو و کیک بخرم اونم که قربونش برم اصلا انگار نه انگار! چند بارم الکی کیف پولمو برداشتم و آوردم جلوش مرتب کردم و هی حرف از کارتها انداختم که شاید بلندشه کارتهای منو بیاره بهم بده که بازم انگار نه انگار دیگه تا یه روز مونده به تولد همش نگران بودم و هی با خودم می گفتم خدایا چیکار کنم؟ البته دو تا کارت دیگه هم تو کیفم داشتم ولی خب موجودیشون خیلی کم بود و نمی شد باهاشون کاری کرد یکیش پونزده تومن توش بود و توی اون یکی هم فقط چهل تومن بود که با چهل تومن هم مگه می شد چیزی گرفت؟ تا اینکه سه شنبه صبح پیمان که داشت می رفت مغازه رو باز کنه و تا ظهر اونجا باشه (پیام وقت دندونپزشکی داشت و قرار بود بعد از ظهر بیاد) موقع راه افتادن، صدو پنجاه هزار تومن (سه تا تراول پنجاه تومنی) از کیفش در آورد و گذاشت روی میز آرایش و گفت جوجو این مال تو! نمی دونید چقدر خوشحال شدم یعنی برای اون دوازده میلیون اونقدر خوشحال نشده بودم که برای این صدو پنجاه تومن خوشحال شدم با خودم گفتم حداقلش اینه که میشه باهاش یه کیک گرفت و تو تولد دست خالی نبود! خلاصه اون راه افتاد رفت که بره مغازه و منم سریع لباس پوشیدم و درارو قفل کردم و راه افتادم سمت آزادگان گفتم می رم از داروخونه براش یه بسته چهار تایی از این سرتیغهای ژیلت می گیرم(مارک ژیلت) یه کیک کوچولو هم از تینا(قبلا هم بهتون گفتم تینا بهترین قنادی.کرجه و نزدیک خونه ماست) میگیرم و سریع برمی گردم که اول رفتم از داروخونه. پگا.ه که دقیقا زیر پله پرسیدم گفتند نداریم بعد خواستم برم داروخانه. مر.یم که پونصد متری با پگا.ه فاصله داشت یهو یادم افتاد زیر پل یه داروخونه دیگه به اسم آیدین هم باز شده که همیشه از پنجره خونمون دیده می شه، دیگه دویدم رفتم اونجا که تقریباً صد متری از اونجایی که من بودم فاصله داشت! نزدیکاش بودم که دیدم جلوی دکه روزنامه فروشی کنار داروخانه یه زن دست فروش انواع شلوار های خونه مردونه رو چیده رو زمین با خودم گفتم این دارو خونه رو هم سر بزنم اگه نداشت میام شلوارهای زنه رو نگاه می کنم اگه خوب بودند به جای تیغ براش شلوار می خرم با این فکر رفتم تو داروخونه و به دختر جوان و خیلی خوشگلی که مسئول قسمت آرایشی و بهداشتیش بود سلام دادم و پرسیدم که از اون تیغها دارند که گفت آره و منم خوشحال شدم و گفتم میشه بیاریدش که ببینم؟ رفت آورد دیدم خودشه! گفتم چند؟؟؟ گفت سیصدو هفتاد و شش هزار تومن! آه از نهادم بلند شد بهش گفتم واقعاااااااااااااااااااااا شده انقدررررررررررررررر؟؟؟؟ گفت آره! گفتم می دونید من اینا رو پارسال چند می خریدم؟گفت چند؟ گفتم پنجاه هزار تومن! گفت آره جدیدا خیلی گرون شدند! بعدم گفت خب یه مارک دیگه بگیر ارزونتر باشه حتما باید همینو بگیری؟ گفتم آخه دارم برا همسرم می گیرم اون همیشه از اینا استفاده میکنه تولدشه می خوام بهش کادو بدم! گفت ولش کن باباااااااااا این خیلی گرونه برو یه چیز ارزونتر براش بگیر! گفتم آخه اون روز زن دوازده میلیون پول و یه سکه تمام بهم داده با یه عشوه خاصی گفت اون وظیفشه داده که داده! به مرد جماعت نباید زیاد رو داد ما زنها پولمون کجا بود؟! گفتم آره والله من همش صدو پنجاه تومن پول دارم که تازه اونم پنجاه تومنشو گذاشتم برای کیک و الان صد تومن بیشتر برا کادو ندارم بعدم قضیه کارتامو بهش گفتم! اونم گفت مردا زرنگند دیگه، نداده دستت گفته بذار ولخرجی نکنه! منم گفتم آره فک کنم! بعدم مثل یه خواهر که بخواد خواهرشو نصیحت بکنه دهنشو آورد سمت گوشم و گفت بی خیال تیغ شو برو یه چیز ارزونتر براش بگیر قال قضیه رو بکن بره پی کارش خودتو خلاص کن! تازه فقط این نیست که بیست و ششم روز مرده از اونور و.لنتاین نزدیکه از اونور هزارتا کوفت و زهر مار دیگه هست که قراره پدرمون در بیاد یه کادوی روز زن دادن بهمون صد تا کادو باید بهشون برگردونیم! گفتم آره راست میگی تازه فک کن مال من تولدش هم به این چیزا اضافه شده! گفت خب دیگه، دیگه بدتر! پس ولش کن تیغو! منم خندیدم و بهش گفتم دستت درد نکنه بابت راهنماییت چه خوب که خدا تورو سر راهم قرار داد ولی الان رئیس داروخانه بفهمه اینجوری مشتری های داروخونه رو می پرونی حسابتو می رسه! اونم خندید و دیگه باهاش خداحافظی کردم موقع خداحافظی هم اسمشو پرسیدم گفت سحر هستم! منم بهش گفتم سحر خیلی خوشگلی قیافه خیلی نازی داری که به دل می شینه اونم کلی از تعریفم خوشحال شد و دیگه با خنده از هم خداحافظی کردیم و اومدم بیرون رفتم سراغ زن دستفروش قیمت شلواراشو پرسیدم یه جور داشت هشتاد تومن که زیاد مال نبود ولی یه جور دیگه هم داشت می گفت صد و ده تومن که جنس خوبی داشت بهش گفتم یکی از اون صدو ده تومانیها رو برام آورد نگاه کردم دیدم خوبه گفتم صد می دید اینو من وردارم؟ گفت آره! منم خوشحال شدم و کلی ازش تشکر کردم و همونو گرفتم ازش و خداحافظی کردم و بدو بدو رفتم تینا از متصدی قسمت کیک پرسیدم کیک کیلوییچنده؟ گفت نودو هشت هزار تومن ! یه کوچولوشو انتخاب کردم که ششصد هفتصد گرم بود شد شصت و پنج هزار تومن که پنجاه نقد داشتم پونزدهشم گفتم از کارت ملتم که همش چهل تومن توش بود کشید و دیگه کیکو برداشتم و اومدم خونه! ساعت دوازده دیگه خونه بودم کیکه رو گذاشتم تو یخچال و شلواره رو هم با کاغذ کادوهای قدیمی که تو خونه داشتیم کادو کردم و رفتم یه زنگ به پیمان زدم ببینم چیکار می کنه که وسط حرفامون به شوخی با یه لحن بچگونه بهم گفت مامانی میشه یه شله زرد و یه حلوا و یه پیراشکی و یه نمی دونم چی برام درست کنی بیام بخورم؟ منم گفتم دیگه چی؟؟؟ گفت دیگه سلامتی دیگه، فعلا اینا رو برام درست کن تا من فکرامو بکنم بقیه شو می یام بعدا بهت می گم منم خندیدم و باهاش خداحافظی کردم بعد اینکه گوشی رو گذاشتم با خودم گفتم پاشم یه شعله زرد و یه حلوا براش درست کنم بالاخره تولدشه دیگه بذار خوشحال بشه! دیگه دست به کار شدم تا ساعت دو که اون برگرده یه کاسه شله زرد و یه ظرف حلوای زنجبیلی درست کردم دیگه وقتی رسید خونه من تازه از روی گاز گذاشته بودمشون پایین تا چشمش به شله زرده افتاد خوشحال شد و حلوا رو هم که دید دیگه گل از گلش شکفت با خوشحالی رفت لباسهاشو عوض کرد و اومد در یخچال رو باز کرد که آب بخوره چشمش افتاد به جعبه کیک و با تعجب پرسید این دیگه چیه؟ منم پریدم بغلش کردم و گفتم اون کیک تولدته تولدت مباااااااااااااااااااااارک! بعدم دویدم رفتم کادوشو آوردم دادم بهش اونم با خوشحالی بازش کرد و نگاه کرد و منم بهش گفتم بپوش ببینم اندازه است؟ اول نگاه کرد گفت فک کنم یه خرده بزرگه ولی بعد که پوشید گفت خوبه چون اندازه اندازه بود! خلاصه همونجور سرپا مراسم تولدو به جا آوردیم و پیمان هم با خنده و خوشحالی ازم تشکر کرد و پرسید تو کی رفتی بیرون اینا رو گرفتی؟! منم قضیه رو براش تعریف کردم و سر اینکه شلواره رو از دستفروش براش گرفته بودم کلی خندیدیم و دیگه اون دست و بالشو شست و منم بساط صبحانه رو آماده کردم نشستیم ساعت دوی بعد از ظهر تازه صبونه خوردیم بعد صبونه هم کیکه رو آوردم برید و ازش عکس و فیلم گرفتم و بعدش نشستیم با چایی و کلی خنده و شوخی خوردیم و جای شما خالی کلی خوش گذشت... شبش هم کلاس داشتم ساعت ۸ داشتیم از کلاس برمی گشتیم که پیام زنگ زد به پیمان که کجایید؟ پیمان هم گفت بیرونیم داریم می ریم سمت خونه گفت یه ساعت دیگه می یام دم در این دستگاه پوزه رو برات می یارم کار نمی کنه فردا ببر شرکتش نشونش بده ببینند چش شده!!! منم با خودم فکر کردم که دستگاه پوزو بهونه کرده که بیاد تولد پیمان و براش کادو بیاره که وقتی اومد دیدم نه بابا آقا بزتر از این حرف هاست که از این کارا بکنه همون پوزه رو آورده که فرداش پیمان ورش داشت برد شرکتش گفتند چون تراکنشش کم بوده از مرکز دستگاهو سوزوندن پیمانم اعصابش خرد شده بود ناراحت اومد خونه بهش گفتم چی شده؟ گفت هیچی انقدر که هر وقت عشقش کشید میره مغازه و اون خراب شده اکثرا بسته است دستگاه پوز رو به خاطر تراکنش کمش سوزوندن و ازمون سلب امتیاز کردند... دیگه زنگ زد به پیام یه خرده پشت تلفن با هم جر و بحث کردند و بعدم قطع کرد، دیگه بیچاره درست روز تولدش کلی اعصابش سر همین قضیه خرد شد و خوشحالی روز قبلشم کوفتش شد... خلاصه اینجوریا دیگه خواهر اینم از قصه تولد پیمان و حواشیش... خب دیگه از دور می بوسمتون مواظب خودتون باشید خیلی دوستون دارم ااااااااااااااااااااااااااااااالهی که تا دنیا دنیاست با آرامش و شادی زندگی کنید بووووووووووووووووووووووووس فعلا باااااااااااااای
اینم عکس حلوا و شله زردی که برا پیمان درست کردم و کیک و شلواری که براش گرفتم!(فقط چون با عجله کار کردم تا قبل از رسیدن پیمان حلوا و شله زرد آماده باشه تزئین شله زرد و برشهای حلوا زیاد جالب نشدند!)
این سفیدیهای دور شله زرد برفه که اومده آخه ماه بهمنه دیگه هوا سرده دورش برف اومده!