خواهرانه

باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو
  • خواهرانه

    باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو

شنبه, ۲۷ آذر ۱۴۰۰، ۰۱:۰۶ ب.ظ

اندر حکایت پرروبازیهای پیام!

سلااااااااااااام سلااااااااااام سلااااااااااآم سلاااااااااااام خوبید؟ منم خوبم! جونم براتون بگه که یه نیم ساعت پیش پیمان رفت تهران و منم بعد اینکه صورتمو شستم و طبق معمول هر روز بهش روغن نارگیل زدم و بعدشم کتری رو پر آب کردم گذاشتم رو گاز، اومدم خدمتتون هم حالی ازتون بپرسم و هم یه خرده در مورد پرروبازی این یکی دو روزه پیام براتون تعریف کنم و برم! سعی می کنم مختصر و مفید بنویسم چون گردنم همچنان در حال ادا درآوردنه ممکنه دوباره ناکار بشه و پدر من بیچاره رو دربیاره...خب بریم سر اصل مطلب! پنجشنبه صبح حدودای ساعت نه و نیم پیمان بعد اینکه چایی صبونه رو دم کرد و گذاشت رو گاز گفت جوجو تو بخواب من می رم مغازه ظهر که خواستم برگردم بهت زنگ می زنم چایی رو گرم کنی و نون و پنیر و این چیزارو آماده کنی بیام صبونه بخوریم!(ما معمولا چون ناهار نمی خوریم یعنی ناهار و شامو یه جا مثلا دم غروب می خوریم دیگه صبونه رو از صبح تا ظهر هر وقت شد می خوریم) منم گفتم باشه و اون رفت و منم گرفتم تا دوازده خوابیدم یه ربعی بود که بیدار شده بودم دیدم اون گوشی قدیمی که سیم کارت مامان پیمان توشه و معمولا رو میز آرایش اتاق خوابه انگار داره باتریش تموم میشه و صداش دراومده رفتم بزنمش به شارژ که دیدم یه میس کال از پیام افتاده و یه اس ام اس هم اومده که دوبار انگار تماس ناموفق داشته برا همین رفتم به پیمان زنگ زدم و گفتم اونم گفت ولش کن بابا تازه یادش افتاده به من زنگ بزنه! منم گفتم ول کنید بابا آشتی کنید بره دیگه شماها هم! اونم به شوخی با لحن نقی تو پایتخت گفت من همینجوری آشتی نمی کنم که، اون باید بیاد دست منو ماچ کنه پای منو ماچ کنه...منم کلی به این حرفش خندیدم و گفتم می خوای یه زنگ بهش بزنم گفت می خوای بزن ولی نگو که من می دونم تو بهش زنگ زدی بگو خودت زدی منم گفتم باشه و باهاش خداحافظی کردم و برگشتم به پیام زنگ زدم و بعد سلام احوالپرسی گفتم چی شده؟ معلومه تو کجایی؟ چرا مغازه نمی ری؟ گفت کجام؟ خونه این و اون، یه هفته خونه این دوستم یه هفته خونه اون دوستم ! گفتم چرا آخه؟ گفت اون روز با این دعوام شده (منظورش مامانش بود) زنگ زدم بهش(منظورش پیمان بود) می گم من نمی تونم دیگه اینجا بمونم برگشته به من میگه خب من چیکار کنم؟ منم گفتم حالا که تو میگی من چیکار کنم منم دیکه کاری با تو ندارم و خداحاااااااااااافظ! والله تو که به دستشویی رفتن ما هم کار داری و دو دقیقه دیر کنیم میگی کجا بودی اونوقت به اینجا که می رسیم میگی من چیکار کنم؟ الان من شش ماهه می گم دیگه نمی تونم تو این سگدونی بمونم واسه من یه خونه اجاره کن هیچ کاری نمی کنه! صبح تا شب می رم تو اون سگدونی مغازه و شبها هم بر می گردم به این سگدونی زندگیم گوه بود گوهتر شده!(البته با عرض معذرت دارم از زبان مبارک ایشون می گم که دقیقا همینارو گفت) ...وقتی گفت «شبا برمی گردم به این سگدونی» یا با اشاره به مامانش می گفت «با این دعوام شده» فهمیدم که خونه مامانشه و داره الکی میگه خونه دوستامم چون کسی که خونه دوستش باشه از کلمه این استفاده نمی کنه! ...در ادامه افاضاتشون فرمودند که فک می کنه مشکل منم بیچاره مشکل تویی که نمی تونی با هیشکی بسازی(اینارو خطاب به پیمان می گفت) انگار ما خود به خود به وجود اومدیم که الان برمی گرده به من میگه «من چیکار کنم؟» اگه نمی تونستی نگهداری کنی غلط کردی بچه به دنیا آوردی....الان چند وقتیه مغازه نمی رم راحت شدم به خداااااااااااااااااااااااا حداقل گیردادنای این نیست یه نفس راحت می کشم زندگی گوه بود با غر زدن و دادوبی داد کردناش هم گوهتر شده بود(بازم ازتون معذرت می خوام) ... مردم بابا دارند ما هم بابا داریم ...تو بیخود می کنی به من میگی ساعت ده صبح مغازه باش ده صبح چه خبره اونجا؟؟؟ من پاشم برم تو اون سگدونی که چی بشه؟ چهارتا کاپشن ریخته اون تو فکر کرده لباس فروشی شده...الانم من نمی رم صبح تا شب بلند میشه می ره می شینه اونجا آبروی مارو برده اونجا همه به من احترام می ذاشتند تا منو می دیدند خم می شدند سلام می دادند الان بچه های اونجا زنگ می زنند به من می گن این دیگه کیه بابااااااااااااااااا؟ این چرا اینجوریه؟؟؟ صندلی رو می ذاره می شینه به سمت یخچال اخماشم رفته تو هم، پنج دقیقه یه بارم جارو دست می گیره و اونجارو جارو می کنه تی رو ورمی داره می ره وسط سالنو تی می کشه با این کاراش واسه ما آبرو نذاشته آدم دیگه روش نمیشه بره اونجا، این بدبخت اگه مریض نیست پس چیه؟ الانم لابد رفته مغازه؟ منم گفتم آره اونجاست گفت بهش بگو بشین تو مغازه عشقتو بکن بلاخره زمین گرده منم که کینه اییم(کینه ای هستم)! منم گفتم بس کن بابا این حرفا چیه؟ کینه اییم یعنی چی؟ اون پدرته اینهمه زحمت برات کشیده یه خرده بهش احترام بذار! گفت آره ولی منظورم اینه که دنیا می چرخه و می چرخه بلاخره به هم می رسیم یه روزی! گفتم ول کن این حرفارو آدم اینجوری در مورد پدرش حرف نمی زنه اون هر چی هم که باشه بتباته و تو باید بهش احترام بذاری بعدم به شوخی بهش گفتم برو دستشو ماچ کن پاشو ماچ کن باهاش آشتی کن این حرفارو هم بریز دور! با یه حالت نفرتی گفت من اصلا نمی خوام ببینمش الانم فقط بخاطر این زنگ زدم که دو سه میلیون از پول رفیقم(رضا.تهرانی) دست ماست ازش جنس آوردیم قرار بود یه ماهه بهش بدیم که چند روزی ازش گذشته هی داره زنگ می زنه می خوام برم ببینم اگه جنساش فروخته شده پولشو بده ببرم بهش بدم اگه نه که لباساشو وردارم ببرم بهش پس بدم یارو دم به دقیقه زنگ می زنه!(رضا.تهرانی یا به قول پیام رفیقش، تولیدی لباس داره و ازش برا مغازه لباس می آوردیم! من خیلی دقت کردم پیام عادتشه هر کی یه ثانیه ازش گذری هم یه سوال بپرسه و رد بشه میگه رفقیم بود حالا اینم یکی به این نشون داده و رفته ازش لباس آورده شده رفیقش) ... منم بهش گفتم الان پیمان مغازه است دیگه، می خوای برو باهاش حرف بزن بهش قضیه رو بگو! گفت نه الان نمی خوام برم گفتم بعد از ظهرم قراره بره می خوای بعد از ظهر برو! گفت نه اصلا امروز نمی خوام از خونه برم بیرون،  پنجشنبه است همه جا ترافیکه حالش نیست فردام که هیچ، جمعه است پس فردا می رم! منم گفتم پس فردا نمی ره مغازه می خوایم بریم نظر.آباد گفت ای باباااااااا پس اگه فردا خواست بره بهم پی ام بده برم! گفتم باشه و یه کم هم از مامان پیمان حرف زد گفت اون روز شیر آب آشپزخونه اش شکسته استرس گرفته بود به من زنگ زده بود می گفت بیا اینو درستش کن انقدر حرف زد پشت تلفن مخ منو خورد منم گفتم بذار به عمه زنگ بزنم اون به این بگه بره درستش کنه(منظورش این بود که به پیمان بگه) زنگ زدم عمه هم گفت ولش کن باباااااااا این فکر کرده ما نوکرشیم هر دقیقه زنگ می زنه که بیایید، تو نمی خواد بری ما فردا هشت صبح قراره با پیمان بریم اونجا، پیمان می ره درستش می کنه! گفت گفتم میگه آب ندارم گفت بی خود میگه آشپزخونه آب نداره حیاط که داره بره از حیاط ورداره و از این حرفها ...منم گفتم آره شیره اهرمش شکسته بود فک کنم بد بازش کرده بود پیمان فرداش رفت درستش کرد گفت اون بد باز نمی کنه همیشه مواظب وسایلشه اجاق گازشو دیدی الان پنجاه ساله داره ازش استفاده می کنه یه خط روش نیفتاده شیره جنسش خراب بوده! منم گفتم نه بابا پیمان یه ماه پیش اون شیرو خریده بود نو بود! گفت خب رفته جنس آشغال خریده دیگه...منم با خودم گفتم اه حوصله داریا نشستی با این بحث می کنی برا همین دیگه باهاش خداحافظی کردم و قطع کردم انقدرررررررررررررررر چرت و پرت گفته بود که اعصابم خرد شده بود و داشت سرم سوت می کشید با خودم گفتم منو ببین دلم به حال کی سوخته این آدم انقدر پرروئه که دل هم می خوای براش بسوزونی یه چیزی هم از آدم طلبکاره با خودم گفتم بیچاره پیمان تو چه فکریه و این چه جوری داره در موردش فکر می کنه بدبخت فکر می کنه پسر بزرگ کرده و قراره دستشو بگیره نمی دونه این از دشمن هم بدتره دیگه زنگ زدم به پیمان و از اونجایی که اعصابم از دست پیام خرد بود هر چی گفته بود رو به پیمان گفتم و اونم اعصابش ریخت به هم و بهم گفت بهش زنگ بزن بگو پاشو تو مغازه نذاره اصلا نمی خوام اینورا پیداش بشه بگه کدوم لباسارو می خواد ببره پس بده، من جمع می کنم می یارم خونه فردا که من نیستم بیاد ببره و بره گورشو گم کنه! منم گفتم بابا آخه من بهش گفتم تو نمی دونی من بهش زنگ زدم الان چه جوری بگم رفتم حرفاتو بهش گفتم گفت من نمی دونم اون پاشو بذاره مغازه من پاشو قلم می کنم منم دیگه چیزی نگفتم و ازش خداحافظی کردم و قطع کردم پیامو گرفتم بهش گفتم پیام اون موقع که من داشتم باهات حرف می زدم نگو پیمان دو سه باری بهم زنگ زده دیده گوشیم اشغاله الان بهم زنگ زد گفت با کی داشتی حرف می زدی دیگه مجبور شدم بگم با تو حرف می زدم قضیه پول و لباسای رضا.تهرانی رو هم بهش گفتم گفت که نمی خواد بیاد مغازه بگه کدوم لباسهاست من می یارم خونه بیاد از خونه ببره اونم دادو بی داد کرد که من چه جوری بگم کدوم لباسهاست حالا دیگه نمی خواد من برم مغازه؟ بخاطر این حرفش الان پا می شم می رم اونجا جلو مردم خرابش می کنم فک کرده ما فحش دادن بلد نیستیم فک کرده ما بلد نیستیم داد و بی داد راه بندازیم و...خلاصه از این چرت و پرتها و بعدم با عصبانیت تلفنو قطع کرد منم با خودم گفتم عجب غلطی کردما دوباره بین این دو تا واسطه شدم ...برگشتم به پیمان زنگ زدم و قضیه رو گفتم گفت غلط کرده اون بخواد بیاد منو خراب کنه؟؟؟ اون از ترسش نمی تونه پاشو بذاره اینجا و ...منم گفتم من اشتباه کردم که اصلا بهش زنگ زدم نباید این کارو می کردم دلم براش سوخت با خودم گفتم آشتیتون بدم ولی انقدر پررو بازی درآورد که پشیمون شدم اونم گفت ولش کن بابا دلت برا اون می سوزه من اونو می شناسم چه جونوریه اون با اون مادر عوضیش می شینند هر ثانیه یه داستان علم می کنند که منو تیغ بزنند تو هم باورت میشه الان اون زنیکه نقشه کشیده که فیلم بازی کن و به این بگو با من نمی سازی و نمی تونی اینجا زندگی کنی بذار یه خونه برات بخره به اسمت بکنه من دیگه این دو تارو نشناسم به درد جرز لای دیوار می خورم منم گفتم چه می دونم والله دیگه خود دانید و ازش خداحافظی کردم! دو دقیقه بعدش دوباره پیمان بهم زنگ زد که زنگ بزن بهش بگو من که حوصله نشستن تو مغازه رو ندارم همه لباسهای تو مغازه رو جمع می کنم می یارم خونه بیاد همه رو ببره اون لباسایی که مال رضا .تهرانیه سوا کنه بهش بده بقیه رو هم بفروشه و پولشم ورداره برا خودش، بلاخره شصت هفتاد میلیون پوله دیگه، منم گفتم باشه و به پیام زنگ زدم گفتم اونم گفت باشه ولی کاش مغازه رو یهو خالی نکنه بذاره لباسا باشند توش من خرد خرد بیام ببرم و از این حرفها... دیگه گفتم من نمی دونم هر کاری می کنید دیگه خود دانید! اونم گفت بعد از ظهر خواست بره مغازه بهم بگو برم خودم باهاش حرف بزنم منم گفتم باشه و دیگه خداحافظی کردم و قطع کردم نیم ساعت بعدشم پیمان اومد خونه و ساعت دوی بعد از ظهر تازه صبونه خوردیم و بعدش گرفتیم تا ساعت چهار خوابیدیم و چهار و نیم دیگه پیمان بلند شد رفت مغازه منم ده دقیقه بعدش به پیام زنگ زدم گفتم پیمان رفت مغازه اگه می خوای بری ببینیش برو ببین، رفتی اونجا هم باهاش مهربون باش نری شاخ و شونه بکشی براش، اگرم عصبانی شد چیزی بهت گفت تو جوابشو نده بلاخره باباته دیگه احترامشو نگهدار! اونم گفت باشه و منم ناخودآگاه بدون فکر قبلی برگشتم بهش گفتم می خوای بیا دنبال من با هم بریم اونجا آشتیتون بدم اونم با یه لحن خشک و سرزنش باری بهم گفت نه باباااااااااااااااا نمی خواد این کارا چیه؟ آخه مغازه جای این کاراست؟ منم با خودم گفتم همچین میگه آخه مغازه جای این کاراست؟ هر کی ندونه فکر می کنه انگار به قول عمه سوسن با عرض معذرت می خوایم اونجا قهبگی کنیم که اینجوری حرف می زنه برا همین منم دیگه ادامه ندادم و باهاش خداحافظی کردم و قطع کردم از دست خودم خیییییییییییلی عصبانی بودم که چرا اون حرفو بهش زدم که برگرده اونجوری بهم بگه به من چه اصلا! دیگه دیدم همش دارم خودمو سرزنش می کنم و خیلی ناراحتم بلند شدم یه زنگ به سمیه زدم گفتم یه خرده حرف بزنم شاید آروم بشم که دیدم اون بیچاره هم بچه رو گذاشته پیش مامان و اومده خونشون داره آشپزخونه تمیز می کنه و خیلی هم خسته است این وسط هم من غوز بالا غوز شده بودم براش، خودم هم از اینکه بدموقع مزاحمش شده بودم کلی خجالت کشیدم ولی با اینهمه فک کنم سی چهل دقیقه ای با هم حرف زدیم و حالم یه خرده بهتر شد که از همینجا ازش تشکر می کنم که وسط اونهمه کار برا منم وقت گذاشت هم اینکه ازش معذرت می خوام که وقتشو گرفتم و مزاحم کارش شدم سمیه جووووووووووووووووووووووووووووونم دست گلت درد نکنه خواهر، ببخشید که مزاحمت شدم و وسط اونهمه کار وقتتو گرفتم وااااااااااااااااقعا ازت معذرت می خوام  بوووووووووووووووووووووووووووووووس بوووووووووووووووووووس بووووووووووووووپپووووووووووووووووس...  وسط حرف زدن با سمیه هم پیام زنگ زد که مهناز داشتم می رفتم مغازه تصادف کردم جلوی ماشین داغون شد منم گفتم ای بابا چرا؟ گفت تو جاده ملارد یه راننده تاکسی یهو جلوم زد رو ترمز که مسافر پیاده کنه منم از پشت کوبیدم بهش بهت گفتمااااااااااااااا امروز دلم نمی خواد از خونه برم بیرون یعنی کلا نمی خواستم امروز ماشینو بیارم بیرون تو گفتی برو بهش سر بزن...منم گفتم ای بابااااااااا آخه من چه می دونستم اینجوری میشه خودت گفتی بعد از ظهر رفت مغازه بهم بگو ! حالا یه عکس بگیر برام تو واتسا.پ بفرست ببینم چی شده؟ گفت باشه الان می فرستم و خداحافظی کرد رفت منم بعد اینکه حرفام با سمیه تموم شد رفتم عکسه رو نگاه کردم دیدم بععععععععععععععععععله سمت چپ ماشین واقعا داغون شده هم رنگش رفته هم غر شده هم یه جاهایی از قسمتهای بالای گلگیر و خود گلگیر شکسته و خلاصه چندین میلیون خرج ناقابل روی دست پیمان گذاشته شده تازه پیام می گفت گلگیر کج شده و به در سمت چپ هم فشار می یاره و دره هم یه حالت گرد پیدا کرده و بد بسته میشه خلاصه اش اینکه کلا با عرض معذرت آفتابه برداشته شده به کل هیکل ماشین! ...ولی نمی دونم چرا من همش حس می کردم این اتفاق الان نیفتاده و این قبلا ماشینو زده به جایی و الان داره الکی نقش بازی می کنه که بگه من تو راه رفتن به مغازه اینجوری شدم که یه جورایی بگه تقصیر من بوده که بهش گفتم بره مغازه و پیمانو ببینه چون لحنش یه جوری بود که انگار داشت تظاهر به ناراحت شدن می کرد که ای وای مهناز تصادف کردم و زدم به کسی و از این حرفها... چون اون لحن مال کسی نبود که همون لحظه تصادف کرده باشه و ماشینش داغون شده باشه!...اون موقعها که این ادا درآورد و نیومد مغازه من به پیمان گفتم یا این رفته جایی برا گشت و گذار و اینجا نیست داره الکی اداد درمی یاره و جواب تلفن تو رو نمی ده چون قبلش اومده بود پاسپورتشو از پیمان گرفته بود می گفت می خوام بدم اعتبار بهش بزنند همزمان هم می گفت مامانم داره می ره ترکیه، من گفتم شاید اینم با اون داره می ره و اینجوری جیم زده که پیمان نفهمه یا اینکه یه بلایی سر ماشین آورده و نمی خواد بیاد سمت مغازه که پیمان یهو ماشینو نبینه!  پشت تلفن که مثلا داشت خودشو ناراحت نشون می داد که من باور کنم اون همون لحظه تصادف کرده احساس کردم حالاتش خیلی تصنعیه البته فقط از روی نقش بازی کردنش نمی گما چون بعد از اینکه عکسو دیدم و یه خرده کارشناسیش کردم😆 دیدم سمت چپ ماشین خورده و این یه جورایی نشون می ده که این مستقیم نکوبیده به کسی چون اگه مستقیم می کوبید کلا جلوی ماشین یا حداقل وسط ماشین خرد می شد نه یه ور ماشین پس اینکه تاکسی جلوش یهو ترمز کرده فقط داستانیه که این از خودش درآورده تعریف کرده این ماشین وقتی سمت چپش خرد شده  نشون می ده که این وحشی بازی درآورده و خواسته از کسی سبقت بگیره و نتونسته و محکم زده به یارو پس کلا تقصیر خودش بوده نه کسی که جلوش بوده! تازه وقتی نتیجه کارشناسیمو بهش گفتم خودش حرف خودشو عوض کرد و گفت نه تاکسیه جلو من ترمز نزد بلکه خواست خودشو یه جوری جلو من جا کنه که خورد به من ...خلاصه این حرفهای ضد و نقیضش باعث شد که مطمئن بشم این قضیه نه مال الانه نه اونجوری اتفاق افتاده که این الکی واسه من تعریف کرده فقط با خودش گفته حالا که امروز دارم می رم مغازه بذار همینو بهونه کنم و بگم بخاطر اومدن به اونجا اینجوری شد و همش هم تقصیر مهناز بود که به من گفت برو مغازه باباتو ببین وگرنه من اصلا اون روز نمی خواستم از خونه بیرون بیام البته پیمان هنوز خبر نداره که ماشین داغون شده چون پیام یه ساعت بعد از اینکه به من زنگ زد و قضیه تصادف الکیشو برام تعریف کرد رفته بود به مغازه و لباسایی که می خواست به رضا.تهرانی بده رو برده بود و اونجام چندین بار تاکید کرده بود که مهناز بهم زنگ زد که تو مغازه ای و بیام ببینمت چون بعد از رفتنش پیمان بهم زنگ زد که این اومد لباسای پسره رو برد و رفت می گفت تو بهش گفتی که من اینجام بیاد منو ببینه منم گفتم آره صبح بهم گفت که بعد از ظهر اگه خواست بره مغازه بهم بگو برم ببینمش و لباسارو ازش بگیرم اونم گفت آره اومد برد و بهش گفتم از شنبه هم دوباره بیاد مغازه وایسته سیصد تومن هم پول بهش دادم نداشت منم گفتم خوبه پس با هم آشتی کردید! اونم خندید و گفت نه غلط کرده اون باید بیاد دست منو ماچ کنه پای منو ماچ کنه بعد آشتی کنم منم به شوخی بهش گفتم ولش کن اون بیشعوره خودم دست و پاتو ماچ می کنم اونم خندید و گفت باشه پس بذار بیام خونه ماچ کن منم گفتم باشه و دیگه ازش خداحافظی کردم! بعدش برگشتم به پیام زنگ زدم گفتم الان پیمان بهم زنگ زده بود قضیه ماشینو بهش نگفتی گفت نه! گفتم بلاخره می بینه دیگه اون موقع می خوای بهش چی بگی؟! با یه لحنی که مثلا بخواد بگه زیادی داری حرف می زنی بهم گفت ببینه دیگه من که ترسی ازش ندارم اصلا برام مهم نیست منم با خودم گفتم آره جون عمه ات! بعد بهش گفتم نبردی جایی نشونش بدی ببینی چی می گند؟ با اکراه گفت نه! کم کم پنج شش میلیون خرجش می شه منم ندارم بدم خودش باید بده درستش کنند یه جوری هم این حرفو زد که انگار تقصیر پیمان بوده که اینجوری شده وحالا باید خودشم درستش کنه! منم دیگه باهاش خداحافظی کردم و با خودم گفتم پیمان راست میگه این چقدرررررررررررررررررر پرروئه اصلا آدم حالش ازش بهم می خوره! بعدم نشستم با خودم فکر کردم و تصمیم گرفتم که دیگه هرگز بهش زنگ نزنم و نخوام که باهاش هم کلام بشم از این به بعدم پشت دستمو داغ کنم که دیگه تو اینجور کارا الکی واسطه نشم که همه کاسه کوزه ها هم آخر بخواد سر من بیچاره بشکنه ....خلاصه خواهر اینجوریا دیگه اینم از پرروبازیهای این بشر ...من دیگه برم گردنم شکست...می خواستم مثلا مختصر بنویسم شد شاهنامه ...خب دیگه مواظب خودتون باشید از دور می بوسمتون بوووووووووووووووووووووووووس فعلا باااااااااااااااااااااای

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۰/۰۹/۲۷
رها رهایی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی