خواهرانه

باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو
  • خواهرانه

    باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو

چهارشنبه, ۱۹ آبان ۱۴۰۰، ۱۱:۰۴ ق.ظ

بارون زیبای پاییزی از پشت پنجره!

سلااااااااااام سلااآااااااام سلاااااااااام سلاااااااام خوبید؟ منم خوبم! جونم براتون بگه که هفته پیش که پیمان رفت تهران برا سه تا از گلدونامون که در واقع گلدون نبودند و دبه ماست بودند که خاک ریخته و گل توشون گذاشته بودیم خلاقیت به خرج دادم و روشونون پارچه کشیدم و کلی خوشگلشون کردم! روی یکیشون یه پارچه توسی رنگ که پارچه یکی از شالای چروکم بود که کهنه شده بود رو با چسب چوب چسبوندم و با قلبهایی که از پاچه یکی از شلوارای لی کهنه ام بریده بودم تزئین کردم روی دومیش پارچه یه پیرن سبز و صورتی چهارخونه قدیمی رو چسبوندم روی سومی که دبه ماست نبود بلکه یه ظرف مربعی کوچولوی کره بادوم زمینی بود  هم از پارچه همون پیرنه چسبوندم با این تفاوت که یقه پیرن که حالت چین داشت رو هم بریدم و دور گلدون کشیدم و با دگمه ای که روش داشت از پشت بستمش یه جوری که خانوم گلدون انگار دامن چین چینی تنش کرده...خلاصه که گلدونامون خیییییییییییییییییییییییلی ناناز و زیبا شدند حیف که حافظه عکس وبلاگ پر شده نمیشه عکس گذاشت وگرنه عکساشونو براتون می ذاشتم ببینید! البته شاید لینک عکسهارو قبول کرد باید یه امتحانی بکنم!... گلهایی که تو این گلدونا بودند قبلا تو نظر.آباد توی یه سری گلدون بزرگ بودند و کلی هم شاخ و برگ برا خودشون درآورده بودند و بزرگ شده بودند اینجا که خواستیم بیاییم پیمان گفت این گلها زیادی بزرگ شدند گلدوناشونم سنگینه اینجوری جابه جاییشون سخت میشه بیا از شاخه های اینا ببر بذار تو ظرف ماست بقیه شو بندازیم برند تا راحتتر بشه بردشون منم علی رغم میلم با اینکه دوست نداشتم گلهای به اون خوشگلی رو خراب کنم بخاطر حمل و نقل آسونترشون و برا اینکه تو راه نشکنند و خراب نشند اینکارو کردم هر چند که این وسط خیلی از گلامونم با این کار از بین رفتند از جمله گل عروس خوشگلم(همون عروس گلی خودمون) که به اون بزرگی شده بود و اگه یادتون باشه یه بار عکس گلهای گوشواره ایشو براتون گذاشته بودم با یه گل خوشگل دیگه ام که اسمشو نمی دونم و شهرزاد بهم داده بود و خیییییییییییییییییییییییلی دوستش داشتم همون که گلهای صورتی خوشگل می داد و یه بار عکسشو روی یه گلیم کوچولوی رنگارنگ انداخته بودم و براتون گذاشته بودم تو وبلاگ...خلاصه که خواهر گلهای توی این دبه ماستها بقایای گلهای بیچاره منند که از اون پیشنهاد ویرانگر پیمان، جان سالم به در بردند و تونستند به زندگیشون ادامه بدند و دوباره رشد کنند...اون هفته کلا سرم به اونا گرم شد و نشد که بیام اینجا پست بذارم بعدشم دیگه فرصتی پیش نیومد تا امروز که پیمان دوباره رفت خونه مامانش و منم بعد از راه انداختنش اومدم اینجا خدمتتون! ... تو هفته ای که گذشت اتفاق خاصی نیفتاد جز اینکه از پنجشنبه تا یکشنبه یعنی سه چهار روز پشت سر هم یه بارونای خوشگل و یک ریزی اومد که نگووووووووووووووووو! همزمان هم با بارندگی دمای هوام خیلی پایین اومد طوریکه آدم بیرون می رفت می لرزید! تو این خونه ای که هستیم ویو(چشم انداز) پنجره هالش به سمت میدا.ن آزاد.گانه و کلی ساختمون و پل و کوه و آسمون و این چیزا ازش دیده میشه وقتی بارون می اومد انقدرررررررررررررررررررررررر تصاویری که از این پنجره دیده می شد قشنگ بودند که خدا می دونه! آسمون گرفته و ابری، قطرات بارون یه ریزی که به شیشه می زد و مخصوصا تو شب زیر نور چراغا روی شیشه برق می زد، مهی که کل شهرو در بر گرفته بود و از کوه داشت پایین می اومد و همه چی رو به صورت محو تو خودش فرو برده بود، پرنده هایی که گاه و بی گاه یهو از جلوی پنجره پروازکنان رد می شدند و داشتند دنبال سرپناهی توی اون هوای بارونی می گشتند، نور چراغ ماشینای رو پل که تو شب پشت سرشون توی خیسی آسفالت خیابون کشیده می شد و زیر بارون برق می زد، آدمایی که چتر به دست از کوچه تنگ پشت پنجره یا از دور از جلوی بانک.پارسیا.ن که زیر پله رد می شدند و خییییییییییییییییییلی تصاویر زیبای دیگه که دل آدمو می بردند و این روزا و شبای بارونی پاییزی رو زیباتر می کردند حالا اگه بشه دو تا لینک از دو تا عکسی که یکیشو از همون پنجره هال که رو به آزاد.گانه انداختم و اون یکیشو از پنجره اتاق که رو به یه خیابون دیگه است و اونم قشنگیای خودشو تو بارون داشت براتون می ذارم تا ببینید! هر چند که عکسها یه گوشه از اون زیبایی اند و باید می بودید و لحظه به لحظه اومدن این بارون نازو می دیدید که چقدررررررررررررررررررررررررررر زیبا و رویایی بود!... خلاصه که خواهر اون بارون با حس و حالی زیبایی که ایجاد کرد خیلی به مذاق من و پنجره و شهر خوش اومد و به دلمون نشست خدا کنه بازم از این بارونا بیاد تا این خشکسالی و کم بارشی که پارسال بود رو جبران کنه همین الان یه پاییز پر از بارون و برگ و مه و یه زمستون سفید و سرد پر از برف و زیبایی از ته دل از خدا می خوام شمام بگید آااااااااااااااااااااااامین! ایشالا همه شهرامون بباره و یه بهار پر بار و سرسبز و زیبا به بار بیاره و در کل به قول اون شعره بهاران شگفتی در راه باشه ااااااااااااااااااااااااااالهی آاااااااااااااااااااااامین!... یکشنبه که بارون بند اومده بود ولی سرد بودو  آسمونم یه در میون ابری بود بار و بندیلمونو طبق معمول بستیم و یه قابلمه هم لوبیا پلو داشتیم اونم ورداشتیم و رفتیم نظر.آباد، اونجام بارونای اون چند روز غوغایی راه انداخته بود که بیااااااااااااااااااااا و ببین! توی حیاط و دم در پر از برگای خانوم گنجشکی بود بارون همه برگاشو ریزونده بود و دیگه تک و توکی برگ روش مونده بود همه شاخه هاش اکثرا لخت بودند دو تا هم کفتر تو اون سرما رو شاخه هاش یه جوری نشسته بودند که آدم دلش می خواست از شاخه ها بره بالا و براشون پالتویی، پلیوری، کلاهی چیزی ببره تنشون کنند تا اونجوری لرزان اونجا نشینند آدم دلش کباب شه ...خلاصه که اوضاعی بود... توی خونه هم که نگم براتون چقدررررررررررررررررررر سرد بود آدم از شدت سرما دندوناش به هم می خورد طوریکه تا چندین ساعت بعد از روشن کردن بخاریها با شعله بالا و با اینکه من کلی لباس گرم تنم کرده بودم بازم سردم بود و همه تنم یخ کرده بود دیگه آخرای شب بود که خونه تا حدودی گرم شد و دیگه اون سرمارو حس نکردیم و رفتیم گرفتیم خوابیدیم صبح هم ساعت هشت و نیم اینجورا پیمان بلند شد و رفت با اون مهندسه باز رفتند شهرداری و دوباره دست از پا درازتر برگشتند انگار کارشناسه هنوز برا بازدید نرفته بود! یعنی یه مملکت گل و بلبلی داریم که نگوووووووووووو! یه چیز به این سادگی که قراره برن به یارو بگن آقا پنجره ای که به سمت خونه مردم باز کردی رو باید ببندی و مسدود کنی رو انقدررررررررررررررررررر کش می دن دیگه چه برسه به مسائل پیچیده، انگار قراره اتم کشف کنند دارم فکر می کنم اینا اینجوری کار کردند که این مملکت به این روز افتاده دیگه! هر جای این مملکتو نگاه می کنی می لنگه یه جای آباد و بی مشکل نداریم  همه جامون مشکل داره، پس اینا دارند چیکار می کنند خدا می دونه!!!؟؟؟ واااااااااااااااااااااااااااااقعا شرمشون باد با این مملکت نگه داشتنشون! به نظر من اگه دولتی در کار نبود و این مملکت خودگردان بود از این بهتر اداره می شد! ...بگذریم پیمان که رفت شهرداری منم تا ساعت نه و نیم اینجورا خوابیدم بعدش بلند شدم یه سری عکس از خونه انداختم قرار بود پیمان برا املاکی سر کوچه واتسا.پشون کنه بعدم رفتم تو حیاط یکی دو تا عکس از خودم و خانوم اناری که برگاش یه جور خیلی نازی زرد شده بود انداختم! فک کنید تمام برگ کامل زرد شده بود زرد زرد تا رسیده بود به نوک برگ که به صورت یه مثلث کوچیک سبز مونده بود اونوقت ترکیب این زرد با اون یه ذره سبز انقدررررررررررررررررررررررر زیبا بود که می خواستم براش بمیرم بعد از اینکه کلی قربون صدقه اش رفتم و بوسیدمش و باهاش عکس انداختم شاخه هاشو با اینکه دلم نمی اومد اون برگای ناز و زیبارو بزنم و بریزم زمین، زدم و کوتاه کردم تا تو ماشین جا بشه رفتنی با خودمون ببریمش کرج، آخه قدش بلند بود و نمی شد اونجوری تو ماشین گذاشتش! گفتم ببریمش کرج بذاریم تو پاگرد راه پله،دم در پشت بوم تا بهار اونجا بمونه، دیگه تو نظر.آباد تو حیاط نمونه که یخ بزنه و از بین بره! دیگه آخراش بود که پیمان زنگ زد جوجو دارم تشریف می یارم و ده دقیقه بعدشم تشریف آورد، خونه نون نداشتیم یه بسته نون تست با یه سری نون شیرمال و پیراشکی و یه قالب پنیر و یه بسته هم از اون بیسکویتای ترد که من دوست دارم گرفته بود آورده بود نون تستارو تو ماهیتابه گرم کردیم و نشستیم صبونه خوردیم بعد صبونه هم من ظرفارو شستم و پیمان هم طبق معمول مشغول حیاطها و گل پسر و اینا بود تا ساعت دو اینجورا که کارش تموم شد و گفت جوجو کم کم بپوش که بریم که ده دقیقه بعدش املاکی سر کوچه که اسمش وحیده زنگ زد که ساعت پنج هستید می خوام یه نفرو بیارم خونه رو ببینه؟ که دیگه مجیور شدیم دست نگهداریم تا یارو پنج بیاد خونه رو ببینه بعد راه بیفتیم که اونام به جای پنج نزدیک شش اومدند و دیدند و رفتند ما هم بلافاصله بعد از رفتنشون راه افتادیم و رفتیم کرج، اتوبانم کلی ترافیک بود و مجبور شدیم از نزدیکیهای گلسا.ر و کما.لشهر که یه شهرهای کوچیک بین کرج و نظر.آبادند بندازیم از داخل شهر بریم که کلی طول کشید تا برسیم! رسیدیم هم دیدیم حالا این خونه یخ کرده، پیمان رفتنی پکیجو خاموش کرده بود خونه شده بود سیبری، خلاصه روشنش کردیم تا گرم بشه حسابی لرزیدیم بعد که گرم شد یه نیمرو با پنج تا تخم مرغی که تو یخچال بود درست کردم خوردیم و بعدشم تلوزیون و مسواک و لالا ...دیروزم که خونه بودیم بعد از ظهر من یه ماکارونی درست کردم که هم شب بخوریم هم پیمان امروز ببره ظهر با مامانش بخوره هم پیام بیاد به اندازه دو وعده اش با یه سری مخلفات دیگه که پیمان براش کنار گذاشته بود ببره بخوره انگار چند روزیه مامانش خونه نیست و رفته جایی و کسی نیست براش غذا درست کنه ...خلاصه اینجوریا دیگه خواهر اینم از هفته ای که بر ما گذشت ...خب دیگه من برم که گردنم درد گرفت شمام برید به کارتون برسید از دور صورت زیباتونو می بوسم و به خدای بزرگ و ناز و مهربون می سپارمتون به قول اون آشپزه تو تلوزیون مواظب خودتون و خوبیهاتون باشید تا شب شب نشده از روزتون گله نکنید بوووووووووووووووووووووووووووووووس فعلا بااااااااااااااااااااااای 💒💖💕💙

💥گلواژه💥

خوشبختی به معنای بدست آوردن
همه چیزهایی که می خواهیم نیست
بلکه به معنای لذت بردن از چیزهائیه که داریم!

.................................

اینم یه نکته روانشناسیه که می تونه بهتون خیلی کمک کنه از یه کانالی به اسم زن.امروزی توی رو.بیکا که آدرسش اون زیره کپی کردم!

روانشناسی 
♥️🍃

از قانون دو دقیقه استفاده کنید! 
◈•◈•◈•◈•◈•◈•◈•◈◈•◈•◈•◈
طبق این قانون شما حق ندارید کارهایی که انجام آنها کمتر از دو دقیقه به طول می‌انجامد را پشت گوش بیندازید.

_ به طور مثال، شستن بشقاب غذایی که خورده اید، مرتب کردن روتختی پس از بیدار شدن، آویختن لباس از چوب‌رختی، مسواک زدن، شستن دست و صورت پس از رسیدن به خانه بعد از یک روز کاری و …

_ انجام دادن این کارهای ساده و دو دقیقه‌ای کمک می‌کند تا خانه و زندگیتان همیشه مرتب باشد و پوست، مو و دندان‌های سالمی هم داشته باشید.

✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
•[ @zane_emrozii ]•

 

رفتم یه پوشه جدید ایجاد کردم زدم گوش شیطان کر عکسها انگار آپلود شدند نگو حافظه عکس وبلاگ پر نشده بوده بلکه حافظه اون پوشه ای که من عکسهارو می فرستادم توش پر بوده و باید می فرستادمشون توی یه پوشه جدید! آدمیزاده دیگه یه وقتایی با آزمون و خطا چیز یاد می گیره خوبی این روش آزمون و خطا هم اینه که همیشه یه درسی باهاشه که آدم یاد می گیره و تا ابد یادش می مونه درسی هم که من از اتفاق امروز یاد گرفتم اینه که زندگی هم مثل این وبلاگه قابلیتهای زیادی برای عرضه به ما داره ولی یه وقتایی عدم آگاهی ما جلوی دستیابیمون به اون قابلیتهارو می گیره و ما هم دلگیر می شیم که چرا انقدر داشته های ما محدوده در حالیکه غافل از اینیم که اونا محدود نیستند بلکه این ماییم که آگاهی خودمونو در سطح محدودی نگه داشتیم و فقط از یه مسیر راه رسیدن به خواسته مونو امتحان کردیم در حالیکه شاید هزاران هزار مسیر دیگه برای رسیدن بهش وجود داشته و داره و ما چشم باز نکردیم که ببینیمش! مثل من که همش فکر می کردم عکسها فقط توی اون یه پوشه باید سیو بشند و حالا که حافظه اش پر شده کار دیگه ای نمی تونم بکنم جز اینکه افسوس بخورم! 

 این تصویر بارون تو همون پنجره هاله که بهتون گفتم 

 

اینم عکس بارون از پنجره اتاقه

 

اینم عکس سه تا گلدون خوشگلم که گفتم! (گل روی اون باکسه که توش کتاب گذاشتم نمی دونم چرا جدیدا یه مقدار برگاش زرد و ذیل شده اون خیلی گل قشنگیه از بغل زیاد قشنگیش مشخص نیست عکسشو از بالا هم براتون می ذارم ببینید فک کنم چون تازه اومده تو این خونه یه خرده غریبی می کنه احتمالا کم کم عادت می کنه و سر حال میشه! این گلو شهرزاد بهم داده بود یعنی هر سه تای این گلایی که عکسشونو گذاشتم شهرزاد بهم داده نود درصد گلای خونه مارو شهرزاد تامین کرده که از همینجا ازش تشکر می کنم مرررررررررررررررررررررسی خانباجی دست گلت درد نکنه بابت این خانوم گلیها که مثل خودت زیبا و نازند بوووووووووووؤوووووووووس❤️❤️❤️)

 

 

 

 

 

اینم عکس جا شونه ای که هفته پیش خودم با جعبه کفش برا شونه ها و برسهامون درست کردم و روشو با یکی از روسریهای چروک قدیمیم که دو رو بود و منگوله دار تزئینش کردم 

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۰/۰۸/۱۹
رها رهایی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی