نازگلی کاغذی!
سلااااااااام سلااااااام سلاااااام سلاااااام خوبید؟ منم خوبم! جونم براتون بگه که دیروز پیمان رفته بود نمایندگی.ایرا.ن. خودرو و از اونورم رفته بود مغازه عصری اومد ولی من چون یه خرده خوابیدم و یه خرده هم تلفنی با سمیه حرف زدم و یه مقدارم با سایت و اپلیکیشن دیجی.کا.لا ور رفتم می خواستم چهار تا کتاب سفارش بدم و دو روز بود سر آدرسش گیر کرده بودم و نمی تونستم ثبت کنم برا همین نتونستم بیام وبلاگ و پست بذارم الانم پیمان رفته بیرون قند و این چیزا بگیره منم گفتم بیام مختصری از اتفاقهای این یکی دو روزو بنویسم و برم!... اون روز که پیمان رفت تهران خونه مامانش عصری برگشتنی رفته بود مغازه از اونجا بهم زنگ زد که جوجو به نظرت زنگ بزنم این الاغ بیاد؟(با عرض معذرت از همه تون منظورش از الاغ پیام بود) منم گفتم چه می دونم بزن بیاد ولی از این به بعد دیگه آدم باشید و کم با هم کل کل کنید وگرنه هردوتون یه کتک مفصل از من می خورید اونم خندید و خداحافظی کرد منم با خودم گفتم به من چه بذار هر کار دلش می خواد بکنه بچه خودشه حالا که دلش می خواد دوباره برش گردونه برگردونه به من ربطی نداره که، هر چند که می دونم بازم قراره دوباره به همونجایی برسند که چند روز پیش رسیده بودند و قرار نیست هیچکدومشون آدم بشند...خلاصه که زنگ زده بود و اونم اومده بود و دوباره کلیدارو داده بود بهش و برگشته بود خونه ...فرداشم که می شد یکشنبه، صبح که پیمان بلند شد رفت تو هال، برگشت اومد منو بیدار کرد گفت جوجو نازگلی مرده(همون ماهی کوچولوئه که قبل عید گرفته بودیم و قرار بود فسقلی بزرگش کنه) منم خیلی ناراحت شدم و بلند شدم رفتم دیدم آره مرده به پیمان گفتم از آب درش آورد انداختمش توی یه ظرف آب دیگه گفتم شاید زنده بشه ولی دیدم نه انگار خیلی وقته مرده البته شب وقتی ما داشتیم می خوابیدیم زنده بود ولی نصفه های شب انگار مرده بود همشم تقصیر من بود روز قبلش که پیمان رفته بود تهران من بهش غذا زیاد داده بودم ماهی های قرمزم غذا زیاد بخورند کیسه هواشون می ترکه و می میرند اون روز من دیدم غذاها درشتند اینم دهنش کوچولوئه و نمی تونه بخوره اومدم هم صبح و هم ظهر دو تا دونه ی درشت غذارو خرد کردم و ریختم تو آب اومد خورد دوباره شبشم پیمان بهشون غذا داد و انگار اون مقدار غذا براش زیاد بوده و باعث شد که بمیره وگرنه ماهی خیلی سرحال و زبر و زرنگی بود و اگه غذا زیاد نمی خورد صد در صد سالها عمر می کرد خلاصه نازگلی بیچاره در اثر دلسوزی بی جای من جونشو از دست داد و من به این نتیجه رسیدم که همیشه هم محبت اثر سازنده نداره اگه بی جا باشه و زیادی، ممکنه به جای اینکه مفید باشه آسیب هم بزنه مخصوصا در مورد آدمها حالا این که حیوان بود پس از اثرات سوء محبتهای بی جا و بی مورد و زیادمون در مورد عزیزانمون غافل نشیم!...بگذریم تا حالا چندین و چند بار ماهیهای ما به دلایل مختلف مرده بودند ولی هیچ کدومشون منو به اندازه مردن نازگلی ناراحت نکرد شاید بخاطر اینکه خودم باعث مرگش شدم دم ظهر بعد از اینکه از ته دل ازش معذرت خواهی کردم نازگلی بیچاره رو بردیم پای خانم گردویی خاکش کردیم و چون اسم خودشم ناز داشت رو ی خاکش سه تا شاخه گل ناز کاشتیم تا بزرگ بشند حالا بعد از ظهر اون روزم من وقت دکتر داشتم اون عکس و آزمایشی که قبل عید دکتر برام نوشته بود چون خورده بود به تعطیلی و نتونسته بودم انجام بدم تاریخشون گذشته بود و باید می رفتم می دادم دکتر دوباره تمدیدش کنه وقتی که گرفته بودم برا ساعت چهار بود، دیگه ساعت دو راه افتادیم و رفتیم کرج، اول یه خرده میوه و این چیزا خریدیم بعد من به پیمان گفتم بره خیابون.هما.یون که اطراف همون کلینیکه بود که قرار بود دکتر برم تا برم یه ماهی دیگه بخرم اون خیابون بورس ماهی فروشی و آکواریوم و این چیزاست پیمانم هم رفت و یه جا پارک کرد با هم رفتیم تو یکی از آکواریومیها و ازشون پرسیدیم که ماهی قرمز دارند گفتند نه نداریم تو عید هم حتی کم بوده امسال زیاد نیاوردند بعدش یه سری ماهی نشونمون داد گفت به جاش می تونید از اینا ببرید ما هم یه قرمزشو(البته بیشتر صورتیه تا قرمز) که شبیه ماهی قرمزا بود انتخاب کردیم خریدیم اونم انداختش تو کیسه آب و توشو هوا پر کرد و داد بهمون ولی گفت که مثل ماهی قرمزا بزرگ نمی شه و ممکنه همین قدی بمونه ما هم گفتیم عیب نداره و خلاصه ورش داشتیم آوردیم گذاشتیمش تو ماشین و رفتیم یه خرده تو خیابونا گشت زدیم تا ساعت چهار شد من رفتم تو کلینیک و پیمان موند تو ماشین نیم ساعتی طول کشید دکتره بیاد اومد دادم تاریخارو تمدید کرد و اومدم سوار شدم و رفتیم بیمارستان.البر.ز همونجایی که باید عکسو می انداختیم پرسیدم گفتند باید فردا ساعت هشت تا ده بیای وقت بگیری تا بعدا بیای انجامش بدی...بعد از بیمارستانم یه سر به مغازه زدیم و برگشتیم خونه! راستی اسم ماهی جدیده رو همون نازگلی گذاشتیم ولی از اونجایی که خیلی باریکه در حد چند میله پیمان بهش میگه نازگلی کاغذی(خود ماهیه اندازه یه سکه بیست و پنج تومنیه ولی پهناش فقط چند میله پیمان میگه مثل مونیتورهای led تخت می مونه)...دیروزم پیمان می خواست بره نمایندگی دفترچه مو بهش دادم با خودش برد بعد از اینکه ماشینو گذاشته بود نمایندگی که کاراشو انجام بدن با ماشین پیام رفته بود بیمارستان و برام وقت عکس گرفته بود گفته بودند بیست و دوم ساعت هشت صبح اینجا باشید یه نسخه هم نوشته بودند که بیست و چهار ساعت قبل از عکس باید یه سری پودر مصرف کنم که با عرض معذرت محتویات روده خالی بشه تا برای عکس برداری آماده باشه گفته بودند عکسش باریوم.انما.دوبل.کنتراسته باید روده ها کاملا خالی باشند تا موقع عکس برداری ماده ای به اسم باریوم همراه با هوا داخلش تزریق بشه تا بشه داخل روده هارو دید و عکسشو انداخت ...خلاصه که عکسه رو قرار شد بیست و دوم بندازم آزمایشه رو هم فردا صبح می خوام برم تو همون کلینیکه بدم پیمان فردا صبح ساعت هفت اینجورا می خواد بره کرج اداره.ما.لیات بخاطر جوازی که از اتحادیه .پوشا.ک می خوان برا مغازه بگیرند باید تو اون اداره پرونده تشکیل بدن منم می خوام باهاش برم چون آزمایشگاه کلینیک بین ساعت هشت تا هشت و نیم بیشتر مریض قبول نمی کنه(بخاطر قضیه ناشتا بودن و این حرفها) برا همین منم گفتم پیمان می ره فرصت خوبیه منم برم تو اون ساعتها اونجا باشم و آزمایشمو بدم عکسم که بیست و دوم انداختم هفته بعدش یه وقت بگیرم ببرم نشون دکتره بدم ...خلاصه خواهر اینجوریا دیگه اینم مختصری از این یکی دو روز ما ...من دیگه برم شمام مواظب خودتون باشید بووووووووووووووووس فعلا باااااااااااااای