قدر نشناسی!
سلاااااااام سلاااااام سلااااااام سلاااااااااام خوبید؟ منم خوبم! جونم براتون بگه که تو این دو هفته اصلا فرصت نشد که بیام بنویسم چون پیمان همش خونه بود و اون وسطا یه بارم رفت خونه مامانش ولی من چون تا ظهرش خوابیدم و بعدشم یه چند تا تلفن به اینور اونور زدم(از جمله به دوستم لیلا که روز سوم عید دوباره بچه دار شده بود و یه دخمل خوشگل به اسم سدنا به دنیا آورده بود و به دختر دایی توران بخاطر شکستگی پای پسر خاله سیف الله و به ساناز که عید نتونسته بودم باهاش حرف بزنم و به معصومه بخاطر شکست عشقی که خورده بود و دوباره از اکبری جدا شده بود و به سمیه برای حال و احوالپرسی و...کافیه؟ یا بازم بگم؟😜) ....خلاصه که خواهر این تلفن زدنها باعث شد نتونم بنویسم از اون روزم پیمان همش خونه بود و به جز یکی دو بار که با هم بیرون رفتیم پاشو از خونه بیرون نذاشت تو اون یکی دوباری هم که بیرون رفتیم یه بارش بخاطر خرید گل رز بود برای باغچه مامان پیمان که با گل پسر رفتیم از سر خیابونمون که یه گلفروشیه بخریم که نداشت و برا همین رفتیم هشتگرد و اونجام نتونستیم پیدا کنیم و همینجور شهر به شهر رفتیم تا اینکه سر از کرج درآوردیم و از یه گلفروشی تو محل خودمون خریدیم و بعدشم رفتیم یه سر به مغازه زدیم و یکی دو ساعتی اونجا بودیم که آخر سرم بعد از اینکه پیمان و پیام باهم دعواشون شد راه افتادیم اومدیم خونه، قضیه هم از این قرار بود که همینجور که تو مغازه نشسته بودیم و با هم حرف می زدیم پیمان به من گفت جوجو از این شالها هر کدومو دوست داری وردار منم گفتم نه دیگه یکی بردم کافیه اونم گفت نه دیگه از اینام هر کدومو دوست داری وردار حالا هفته دیگه می ریم بازار دوباره می یاریم منم گفتم باشه پس من اون شال سبزه رو ورمی دارم خیلی رنگش قشنگه(البته رنگش سبز خالی نبود بلکه ترکیبی از سبز و زرد و مشکی بود در واقع رنگ دیگه شال قبلی که ورداشته بودم بود با همون جنس) اونم گفت باشه و از ویترین آوردش همون موقع هم یه زنه و یه دختره اومدند تو و یه تیشرت و یه کلاه خریدند و صدو پنجاه تومن کارت کشیدند و رفتند منم بعد از اینکه شاله رو سرم کردم و امتحان کردم به پیمان گفتم پیمان قیمت این شاله چنده گفت هفتاد تومنه! توی کارت.پارسیا.نم هفتاد و سه تومن پول بود توی دو تا کارت دیگه ام هر کدوم سه میلیون(پیمان برا تولدم علاوه بر اون ربع سکه ای که عید داده بود و گفته بود برا تولدت هم هست روز تولدم کارت. ملت و کارت اقتصاد.نوینم رو گرفت و رفت توی هر کدومشون دو میلیون ریخت ته هر کدوم هم خودم یه میلیون داشتم سر جمع شد شش میلیون) با خودم گفتم بذار کارت پارسیا.نه رو بکشم و به اون یکی ها دست نزنم که پیمان گفت جوجو ده تومن ته حساب باید بمونه که دیدم با اون نمیشه و اومدم کارتای دیگه ام رو در بیارم که پیمان گفت نمی خواد هفتاد بکشی شصت بکش مال خودمه دیگه از خودم هم که نمی خوام سود بگیرم که، منم شصت کشیدم و شاله رو تا کردم خواستم بذارم تو کیفم پیمان گفت پیام یه سلفون بیار مهناز شالشو بذاره توش اونم با یه لحنی برگشت به من گفت سلفونم می خواااااای؟ منم گفتم ولش کن می ذارمش تو کیسه فریزری که تو کیفمه پیمانم گفت نه بابا خراب میشه رفت خودش یه سلفون آورد و گذاشت توش داد بهم منم داشتم می ذاشتمش تو کیفم که یهو پیام برگشت با عصبانیت به پیمان گفت چقدر هم من من می کنی!!!(انگار پیمان به من گفته بود مال خودمه از خودم هم که نمی خوام سود بگیرم به آقا بر خورده بود که این چرا می گه مال منه) پیمانم بیچاره تعجب کرده بود گفت چیه پس تو تو بکنم؟ اونم گفت نه آخه من منت مارو کشته یارو تو گوهر دشت بر خیابون سیصد متر مغازه داره من من نمی کنه کف زیر زمین مغازه خردیدی من منم می کنی پیمانم عصبانی شد و گفت همینه که هست نمی خوای هری! اونم برگشت گفت دو تا مشتری می بینی جو گیر میشی همش می گی پاقدم من و مهناز بود از صبح من اینجا جون کندم اونوقت پا قدم شما بود؟؟؟لطف کن از فردا بیا بشین اینجا پا قدمت خوبه بذار مشتریمون زیاد بشه!!!(پیمان وقتی اون زنه اومد تیشرت و کلاه خرید و رفت با خنده به پیام گفت ببین پاقدم من و مهناز بودا تا اومدیم برات مشتری اومد) پیمانم اعصابش خرد شد و گفت اصلا بعد تعطیلات مغازه رو می ذارم بنگاه می فروشمش تو هم برو دنبال کاری که دوست داری بذار خیال همه مون راحت بشه من ابلهم که برا تو مغازه خریدم که حالا دو دقیقه که می یام اینجا اینجوری با من حرف بزنی! اونم گفت آقا جان بفروشش همین امروز بفروشش اصلا حال نمی ده هی می گی اما نمی فروشیش! پیمانم گفت نه دیگه ایندفعه می فروشمش تو هم به فکر یه کار دیگه باش! اونم گفت اتفاقا خیلی وقته به فکرشم فکر کردی من بخاطر پول می یام هی یکی بهم ارد ارد(ord) بکنه؟...پیمان بیچاره هم جوابشو نداد و با ناراحتی گذاشت رفت بیرون دستش کثیف بود اونو بشوره که تا بیاد کلی پشت سرش غر زد که نمی دونم دم به دقیقه بلند میشه می یاد اینجا! وقتی هم می یاد نمی تونه یه جا بشینه مغازه رو ده بار جارو می کنه هیچ، جارو رو ورمی داره می ره بیرون از در مغازه تا ته سالنو جارو می کنه آبرو واسه ما نذاشته جلو همسایه ها، بدبخت مریضه دیگه، فکر می کنی یکی باید بیفته بمیره تا بهش بگن مریض، نه آقا جان مریض که شاخ و دم نداره که!(منظورش به حساس بودن پیمان رو تمیزی بود) ...و خلاصه کلی غر زد تا اینکه پیمان اومد و به من گفت بیا بریم راه افتادیم رفتیم سوار گل پسر شدیم و رفتیم خونه تو راه هم پیمان ناراحت بود یه خرده غر زد و گفت بعد از تعطیلات بنگاهها باز بشه می ذارم می فروشمش اینم بره با همون رفیق رفقای اراذل اوباشش ولگردی کنه، دیگه به من ربطی نداره اصلا من بچه ای به این اسم ندارم ...خلاصه اون روز برگشتیم خونه و بیچاره پیمان همش تو خودش بود و حرف نمی زد... فرداشم که می شد یازدهم دم ظهر پیمان برگشت بهم گفت جوجو پاشو بریم این باغهای سر خیابونمون درختاش شکوفه کردند خیلی قشنگ شده یه خرده اون اطراف قدم بزنیم حال و هوامون عوض بشه منم گفتم باشه و آماده شدم راه افتادیم رفتیم یکی دو ساعتی لابلای درختای به شکوفه نشسته زیبا گشت زدیم و یه خرده عکس انداختیم و گفتیم و خندیدیم و پیمان هم از اون حال و هوای نارحتی دراومد و خلاصه کلی خوش گذشت و ساعت سه اینجورا بود برگشتیم خونه و به قول پیمان شد سیزده به درمون با این تفاوت که یازدهم رفته بودیم به جای سیزدهم چون سیزدهم خیلی شلوغ می شد و نمی شد با خیال راحت و با آرامش اونجاها قدم زد! ...فردا ی اون روز که می شد پنجشنبه پیمان ساعت یازده اینجورا یهو به سرش زد که بره جنسای مغازه رو جمع کنه و بیاره خونه، منم بهش گفتم حالا یه خرده بیشتر فکر کن بعدا پشیمون نشی تو عصبانیت تصمیم نگیر اونم گفت نه من تصمیممو گرفتم دیگه هم عوض نمیشه می خوام مغازه رو خالی کنم بذارم بفروشمش و دیگه این عوضی رو نبینم که بخواد هر روز اعصاب منو سر یه چیزی خرد کنه برو لباس بپوش بریم لباسای مغازه رو جمع کنیم بیاریم خونه، بعدا می برم می دمشون همینجوری به یه دست فروشی چیزی می گم بفروشه پولشم مال خودش! ...خلاصه دیدم خیلی اصرار می کنه بره لباسارو بیاره رفتم آماده شدم و راه افتادیم رفتیم مغازه دیدیم درش بسته است و چراغاش هم خاموشه و انگار پیام اصلا از صبح نیومده که بازش کنه درو باز کردیم و رفتیم تو، پیمانم اول هجوم برد که لباسارو جمع کنه ولی بعدا پشیمون شد و گفت جوجو فعلا جمعش نمی کنم ولی قفلو عوض می کنم که اون عوضی نتونه بیاد توش منم گفتم این کارو نکن جلو همسایه ها زشته گفت اتفاقا می خوام جلو همسایه ها ضایع بشه گفتم نه نکن حالا اگه اون فروشنده تو بود یه چیزی، ولی شما پدر و پسرید و از این نظر خیلی زشته و خوبیت نداره این کارو بکنی قفلو عوض نکن ولی بهش زنگ بزن بگو که دیگه نیاد اونم گفت ولم کن بابا کدوم پدری و پسری نمی بینی چه جوری با آدم حرف می زنه؟ ....خلاصه که پیمان به حرف من گوش نکرد و قفلو عوض کرد و راه افتادیم اومدیم سوار گل پسر شدیم و برگشتیم خونه! ساعت سه و نیم اینجورا بود که پیام به گوشی پیمان زنگ زد پیمانم ریجکتش کرد و جواب نداد و گذاشتش تو بلک لیست و اومد گرفتیم خوابیدیم ولی صدای ویبره یه گوشی که پشت سر هم زنگ می خورد نذاشت که بخوابیم من فکر می کردم پیمان صدای گوشیشو بسته و پیام داره هی به گوشیش زنگ می زنه و این صدای ویبره گوشی اونه که می یاد ولی بعد که دیگه نتونستیم بخوابیم بلند شدیم دیدیم پیام بعد از اینکه به گوشی پیمان سی بار زنگ زده و ریجکت شده برگشته پشت سر هم به تبلت من داره زنگ می زنه و صدای ویبره اونه که می یاد حالا من اون روز گوشیمو نیم ساعت قبل از اینکه بخوابیم گذاشته بودمش رو حالت پرواز و زده بودمش به شارژ(می گن تو حالت پرواز چون همه برنامه ها غیرفعالند و اتلاف انرژی وجود نداره گوشی سریعتر و بهتر شارژ میشه ) پیام هم چون دیده بود نمی تونه گوشیمو بگیره پشت سر هم به تبلت زنگ زده بود پیمان هم که دید پیامه داره به تبلت زنگ می زنه نذاشت جواب بدم و شماره اش رو تو تبلت مسدود کرد تا ریجکت بشه و یه خرده هم غر زد که از صبح خوابیده ساعت سه و نیم تازه یادش افتاده بیاد مغازه، انگار نه انگار که چندین و چند بار بهش گفتم که از ده و نیم دیرتر نیا مغازه این از سر وقت اومدنش اونم از رفتارا و حرفاش بذار ضایع بشه تا حالش بیاد سر جاش! ...بعد از این غرها پیمان بلند شد رفت تو حیاط و بعد از اینکه یه جارویی به حیاط زد اومد نشست دو تا چایی آوردم خوردیم و دوباره زنگای پیام شروع شد پیمان گفت جوجو بیا با گوشی من بهش زنگ بزن ببین چی میگه منم گفتم خودت بزن گفت نه تو بزن اگرم گفت بدی به من بگو تو حیاطه و نمی خواد باهات حرف بزنه منم گفتم باشه و شماره اش رو گرفتم و پیام اول فکر کرد پیمانه ورداشته بعد که دید منم شروع کرد به غر زدن و داد زدن که این چرا اینجوری می کنه؟ قفل مغازه رو چرا عوض کرده؟ چرا آدمو جلو مردم ضایع می کنه؟ به خدا ما آبرو داریم یه روزی ننه مونو عوض کرد و یه روزی نمی دونم چیکار کرد و الانم قفل مغازه رو عوض کرده از همون بچگی همش همینجور داره آبروی مارو می بره و نمی دونم ما حیثیت داریم ما بی آبرو نیستیم پدر و مادر مردم راه به راه بخاطر بچه هاشون تو کلانتری اند ما بی آزار می ریم و می یاییم و هر چی می گه می گیم چشم اینم به جای اینکه قدرمونو بدونه داره با ما اینجوری می کنه! منم گفتم چه می دونم والله اونم گفت گوشی رو بده بهش گفتم اون تو حیاطه و نمی خواد باهات حرف بزنه گفت بهش بگو خواهرش داره می میره دخترش سارا با گریه زنگ زده به مامان من گفته که مامانم کرو.نا گرفته و حالش خیلی بده و داره می میره منم گفتم حالا کجاست خونه است یا بیمارستانه گفت من نمی دونم کجاست ایشالااااااااا همشون بمیرند از دستشون راحت بشیم ...اینو گفت و قطع کرد منم حرفاشو به پیمان گفتم و بعدشم گفتم می گه خواهرت مریضه و حالش خیلی بده و دور از جونش داره می میره سارا زنگ زده به مادر پیام گفته اونم گفت به جهنم که داره می میره اونا چه عوضیائی اند که به جای اینکه به من زنگ بزنند زنگ می زنند به ننه این! منم گفتم حالا مهم نیست به کی زنگ زدند تو یه زنگی به خواهرت بزن و حالشو بپرس گفت من عمرا بهش زنگ نمی زنم اون کی سراغ منو گرفته که من سراغشو بگیرم(راست می گه از روزی که من اومدم الان یازده ساله که یه زنگم بهش نزده که ببینه برادرش مرده یا زنده است) گفت من که هیچ حتی چهار ساله یه زنگ به مامان نزده فقط یه بار اومده اونم نه بخاطر اینکه بهش سر بزنه بلکه اومده چرت و پرت گفته و مامانو عصبانی کرده و رفته حالا من پاشم به اون زنگ بزنم؟ بذار بمیره هیچکدومشون برا من مهم نیستند من به جز مامان هیچکدومشونو نمی شناسم(انگار چند سال پیش یه بار خواهرش با داداشش علی(همون که تو کاناداست) بلند شدند رفتند خونه مامانش بهش گفتند تو پیری بیا این خونه رو بزن به نام ما فردا می افتی می میری که اونم با فحش بیرونشون کرده ) ...خلاصه که پیمان کلا سراغ خواهرشو نگرفت و گفت قصد نداره که به مامانشم بگه گفت اون پیره و حالا قضیه مریضی بهنازم بشنوه ممکنه سکته کنه حالا که با هم رفت و آمد ندارند همون بهتر که ندونه چه بلایی سر دخترش اومده همون روزم غروب دوباره پیام چند بار بهش زنگ زد و اونم دوباره ریجکتش کرد و جواب نداد یه بارم فکر کنم پیام براش اس ام اس داد که نمی دونم چی بود که پیمان پاکش کرد....دیروزم دم ظهر باهم رفتیم یه دور تو خیابونا زدیم می خواستیم برای مامان پیمان خرما.زاهدی بخریم که همه جا بسته بود و برگشتیم خونه بعد از ظهرشم بعد از اینکه یکی دو ساعتی خوابیدیم من بلند شدم یه قیمه بادمجون با ماهیچه گوسفند و بوقلمون ترکیبی درست کردم که امروز پیمان ببره خونه مامانش ظهر با هم بخورند ...امروزم که پیمان هفت و نیم شال و کلاه کرد و رفت تهران منم اومدم اینارو برا شما نوشتم بعد از اینم شاید بگیرم بخوابم ...خلاصه خواهر اینم از قضایا و مسائل ما تو این دو هفته ای که پست نذاشته بودم ...خب دیگه من برم شمام برید به کاراتون برسید از دور می بوسمتون مواظب خودتون باشید بووووووووووووووووس فعلا بااااااااااااای
💥گلواژه💥
«پیامبر گرامی اسلام صلیالله علیه و آله و سلم»:
لایَشکُرُ اللهَ مَن لَم یَشکُرِ النّاسَ.
کسی که از مردم (در برابر محبتهای آنها) سپاسگزاری نکند خدا را سپاسگزاری نکرده است. (الفقیه، ج ٢، ص ٣٤٣)