خواهرانه

باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو
  • خواهرانه

    باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو

پنجشنبه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۹، ۰۱:۱۰ ب.ظ

لطف دوست!

سلاااااااام سلااااااام سلاااااااااااام سلاااااااااااااام خوبید؟ منم خوبم! جونم براتون بگه که دوشنبه صبح ساعت یازده اینجورا با پیمان رفتم کرج، می خواستم برم بیمارستا.ن البر.ز که مال تا.مین اجتماعیه بدم یکی از دکتراش برام ام.آر.آی از شکم و لگن بنویسه(روز قبلش اینترنتی از یه دکتر متخصص جراح .داخلی برای ساعت ۲ بعد از ظهر وقت گرفته بودم) از دو سال پیش هر از گاهی پهلوی راستم درد می گیره مخصوصا وقتی که شبا روش می خوابم دو بارم تا حالا رفتم کلیه هامو سونو.گرا.فی کردم ولی هیچی نشون نداده گفتند سالم سالمند حالا چرا درد می کنند نمی دونم!؟ چند وقت پیشا که تلفنی با سمیه حرف می زدم گفت ممکنه این درد پهلوت مال زمان تخمک.گذاری و پریودت باشه یه بار دقت کن چون اون موقعها معمولا هر کدوم از تخمدانها فعال تر باشند اون سمت بیشتر درد می گیره منم دقت کردم دیدم نه انگار از اون نیست این اصلا وقتایی هم که به اون مواقع ربطی نداره باز هم درد می گیره مخصوصا وقتی که شبا رو پهلوی راستم می خوابم چند روز پیشا هم یه شب رو مبل نشسته بودم خم شدم یه چیزی از رو زمین وردارم دوباره درد گرفت و یه ساعت بعدش خوب شد فرداشم از کلیه و این چیزا حرف افتاده بود دستمو گذاشتم رو پهلوم و دو تا آروم زدم بهش به پیمان گفتم دیشب چقدررررررررررررر بد درد گرفته بود یهو همون دو تا ضربه آرومی که بهش زدم باعث شد دوباره درد بگیره تا نیم ساعت همینجور درد می کرد تا بلاخره خوب شد برا همین گفتم برم بگم دکتره برام ایندفعه ام .آر .آی بنویسه شاید یه چیزی هست و سونو.گرافی نمی تونه نشون بده که اونم رفتم تو اینترنت دیدم اون کلینیکی که همیشه می رفتم هم متخصص.او.رولوژی و هم متخصص داخیلش نوبتاشون پره گفتم بذار نوبت دهی درمونگاه بیمارستا.ن البر.زو بزنم اگه اونجا داشت یه دفعه همونجا برم چون اگه ام .آر.آی هم می خواستم بکنم باید می رفتم همون بیمارستان انجام می دادم که زدم دیدم اونم متخصص. اورو.لوژی. و متخصص .داخلی برا روزی که من می خوام نداره، دیگه مجبور شدم از یه متخصص.جرا.ح داخلی وقت بگیرم با خودم گفتم درسته به جراح مربوط نمیشه و می دونم که نباید پیش اون برم ولی حداقل بهش می گم ام آر.آیه رو بنویسه برم انجام بدم وقتی نتیجه اشو گرفتم از یه متخصص داخلی وقت می گیرم می برم نشونش می دم خلاصه از همون جراحه برا دوشنبه بعد از ظهر ساعت دو تا دو نیم وقت گرفتم! دوشنبه قبل از اینکه بریم دکتر چون زود رفته بودیم اول رفتیم اداره.ثبت. اسناد و املا.ک پیمان سند مغازه رو برد داد اصلاحش کردند کدپستیشو اشتباه وارد کرده بودند کدپستی مغازه بغلی رو روش زده بودند بعدشم رفتیم فاطمیه یه خرده میوه خریدیم بعدم از اون شرکتی که دستگاه.پوز گرفته بودیم زنگ زدند گفتند دارند دستگاهو می یارند تستش کنند رفتیم سمت مغازه، تا ما برسیم اونا اومده بودند و رفته بودند پیام مغازه بود دستگاهه رو تحویل گرفته بود، دیگه تا یکی دو ساعتی مغازه بودیم بعد نزدیکای یک و نیم راه افتادیم سمت بیمارستا.ن البر.ز، دیگه دو اونجا بودیم رفتیم برگه پذیرشو که اسم و نوبت رو روش می زنه از تو دستگاه گرفتیم و رفتیم طبقه دوم، اتاق دکتره تو کلینیک.جراحی بود یه نیم ساعت چهل دقیقه ای وایستادیم تا نوبتم شد رفتم تو، قضیه رو به دکتره گفتم اونم گفت که نباید می اومدی اینجا، ارجاعت می دم به متخصص.داخلی! منم گفتم حالا که ارجاع می دید لطف کنید یه ام .آر.آی از شکم و لگن بنویسید تا من بگیرم و جوابشو ببرم نشونش بدم! اونم گفت تو یه چیزی در مورد ام.آر.آی شنیدی ولی آگاهی تو در حدی نیست که تعیین کنی چی باید برات نوشته بشه تو اول باید بری پیش دکتر داخلی تا معاینه بشی بعد هر چیزی که خودش صلاح دونست خودش برات می نویسه گفتم می دونم منم نخواستم جسارت کنم منظورم اینه که گفتم حالا که امروز تا اینجا اومدم شما اینکارو بکنی تا من دست خالی پیش ایشون نرم و ...اونم گفت من وقتی مریض پاشو داخل مطب می ذاره قبل از اینکه حرفی بزنه نهایت منظورشو می فهمم من همونجور که گفتم نمی تونم چیزی برات بنویسم هزاران مشکل تو شکم و لگن می تونه وجود داشته باشه که هر کدوم راه تشخیص خودشو داره برا یکیش باید سونو گ.رافی انجام بشه یه سریهاش باید آندو.سکوپی بشند برا یه سریهاش باید آزمایش گرفته بشه یه چیزای خیلی معدودی هم هست که با ام .آر .آی باید مشکل تشخیص داده بشه من ارجاعت می دم به متخصص.داخلی اون باید بگه چی برای تو خوبه! منم گفتم دستتون درد نکنه و معذرت می خوام که مزاحمتون شدم تو دلم هم گفتم خدا پدرتو بیامرزه خیری که از تو برسه رو نخواستیم! دیگه بلند شدم و خداحافظی کردم و اومدم بیرون، قضیه رو به پیمان گفتم رفتیم پایین از پذیرش پرسیدم خانم دکترم منو ارجاع داد به متخصص.داخلی حالا چیکار باید بکنم؟ گفت هیچی فردا صبح ساعت شش و نیم اینجا باش تا نوبت بگیری! گفتم نمی تونم با اینترنت یا تلفن بگیرم حتما باید حضوری بیام؟ گفت بله داخلیمون نوبت دهیش حضوریه! گفتم دکتر عمومی منظورم نیستاااااا منظورم متخصص .داخلیه! گفت منم منظورم همون متخصص. داخلیه! ازش تشکر کردم و راه افتادیم به پیمان گفتم ای بابا چقدرررررررررررررر سیستم این بیمارستا.ن مزخرفه برا یه نوبت باید شش و نیم صبح بلند شیم بیاییم اینجا اونم تو این موقعیت کرو.نا که همه جا نوبتارو اینترنتی می دن ولش کن بعدا از همون کلینیک خودمون وقت می گیرم می رم اونجا نهایت اگه ام.آر آیی چیزی نوشت می یام اینجا انجام می دم دیگه (اونجا سونو.گرافی و آزمایشگاه و رادیولوژی و این چیزا داره ولی ام.آر آی نداره) اونم گفت باشه و رفتیم سوار گل پسر شدیم و راه افتادیم رفتیم خیابو.ن امیری پیاده شدیم یه خرده صندلیهاشو نگاه کردیم می خواستیم یه صندلی برا مغازه بخریم که پیام روش بشینه! خود مغازه یه صندلی از این اداریها که چرمند و چرخدار هم هستند داشت که اون موقع که دو تا از قفسه های مغازه رو با وانت آوردیم نظر.آباد، پیام به پیمان گفته بود این خیلی یوغور و جاگیره اینم ببر، برا اینجا یه چیز جمع و جور و کوچیکتر بخر اونم داده بود وانتی آورده بودش خونه، تو امیری هم ما هر چی گشتیم چیزی که مناسب اونجا باشه پیدا نکردیم برا همین برگشتیم مغازه و به پیام گفتیم یه دور دیگه خودش بره امیری ببینه چیزی پیدا می کنه یا نه؟ اگه پیدا نکرد دوباره اون صندلی چرمیه رو از خونه براش بیاریم اونم گفت باشه و بعدشم بلند شد رفت خونه ناهار بخوره ما هم تا ساعت شش اونجا بودیم! پیمان تا پیام برگرده یه خرده قفسه هارو مرتب کرد و یه مقدارم یکی از دکوری های ام دی افی که ته مغازه بود رو عقبتر برد که جا بازتر بشه تا اگه صندلیه رو دوباره آوردیم بشه جاش داد! ساعت پنج پیام برگشت و همین که چشمش افتاد به اینکه پیمان به قفسه ها دست زده و اون دکوریه رو یه خرده عقب تر برده اخماش رفت تو هم و گفت اینو چرا اینجوری کردی؟ و این لباسارو چرا جاشونو تغییر دادی؟ و ...خلاصه یه خرده با پیمان سر هر کدومشون بحث کرد و بعدشم رفت نشست یه گوشه و با اخم و تخم به این ور اونور نگاه کرد و دیگه هم باهامون حرف نزد تا اینکه ساعت شش اینجورام شروع کرد هی به پیمان گفت بلند شید برید دیگه، الان مشتری می یاد واسه چی شما اینجایید؟ چرا نمی رید و از این حرفها، بعدم بلند شد سه تا شیشه از اون چند میلها تو مغازه بود که قرار بود ببریمشون خونه، سریع اونارو ورداشت و از مغازه برد بیرون به ما هم گفت بیایید دیگه ...و خلاصه رسما مارو کشون کشون بیرونمون کرد و ما هم رفتیم سوار گل پسر شدیم و راه افتادیم سمت خونه، پیمان هم خیلی ناراحت شد و گفت ببین تو رو خدا مغازه رو من برا این خریدم اونوقت این داره منو از مغازه بیرون می کنه، اصلا بعد عید می ذارم مغازه رو می فروشمش اینم با یه تیپا بیرونش می کنم بره گم شه!...خلاصه با اعصاب خرد رفتیم خونه و شام خوردیم و یه خرده تلوزیون دیدیم و گرفتیم خوابیدیم!... فرداشم که می شد سه شنبه ساعت دوازده اینجورا بود که پیام زنگ زد به پیمان و گفت دوست مهناز با شوهرش اومدند مغازه هم دو تا شال خریدند هم یه بسته شکلات آوردند گفتند شیرینی مغازتونه و هم یه کادو دادند بهم که بدمش به مهناز!(منم از روی حرفاش فهمیدم که معصومه و اکبری رفتند پیشش، چون قبلش معصومه بهم گفته بود که هر وقت مغازتون راه افتاد بهم بگو برم ببینم چه جوریه! خونه اکبری هم تو همون گوهر دشت تو فاز یکه و فک کنم به مغازه ما نزدیکه اون موقع که مغازه رو تازه خریده بودیم آدرسشو به معصومه گفته بودم اونم یه بار که با اکبری بیرون بودند رفته بودند یه دور تو پاساژ زده بودند و مغازه رو هم دیده بودند البته اون موقع هنوز راه نیفتاده بود) بعد از شنیدن این خبر هم خییییییییییییییییییلی خوشحال شدم که رفتند اونجا، هم خیییییییییییییییییییییییلی شرمنده شدم از اینکه اونقدرررررررررررررررررر زحمت کشیدند و شکلات و کادو و این چیزا بردند، همونجور که پیام با پیمان حرف می زد و قضیه اومدن معصومه رو تعریف می کرد وسطاش برگشت به پیمان گفت یه لحظه گوشی رو نگه دار دوست مهناز برگشت ببینم چیکار داره! پیمانم برگشت بهش گفت گوشی رو بده بهش بذار مهناز باهاش حرف بزنه ولی پیام نشنید چون گوشیشو گذاشته بود رو میز و رفته بود ببینه معصومه چرا برگشته بعد که اون رفته بود برگشت گوشی رو ورداشت و پیمان دوباره بهش گفت اونم گفت که معصومه بدو بدو رفته و دور شده دیگه نمی تونه صداش کنه منم گفتم عیب نداره حالا خودم بهش زنگ می زنم حرفای پیمان تموم شد و با پیام خداحافظی کرد گفت که آره معصومه و اکبری رفتند مغازه اول خودشونو معرفی نکردن دو تا شال خریدند دونه ای هفتاد و پنج تومن بعد که صدو پنجاه هزار تومن کارت کشیدند و خواستند که برند معصومه درآورده شکلات و کادو رو داده و گفته که دوست مهنازم و... منم گفتم معصومه کاراش همیشه با ملاحظه است صد در صد خودش قبلش نگفته گفته بذار نگم تا مجبور نشند تخفیف بدن من اونو می شناسم دیگه، خیلی شخصیت والایی داره اکبری هم مثل خودشه اونم گفت کاش قبلش می گفت پیام یه تخفیف درست و حسابی بهش می داد بهش زنگ زدی بگو یه تخفیف ازمون طلب داری ایشالا دفعه بعد اومدی مغازه جبران می کنیم منم گفتم باشه و گوشیشو ازش گرفتم به معصومه زنگ زدم ولی جواب نداد گفتم شاید نمی شنوه دوباره و سه باره هم گرفتم دیدم نخیرررررررر این جواب بده نیست بعد یهو یادم افتاد که معصومه از وقتی کر.ونا اومده موقع بیرون رفتن گوشیشو نمی بره که کثیف نشه چون چند بار که قبلا بهش زنگ زده بودم جواب نداده بود می گفت بیرون بودم گوشیمو نبرده بودم خلاصه یکی دو بار دیگه هم شماره اشو گرفتم دیدم جواب نداد گفتم منتظر بمونم تاخودش شماره مو ببینه و زنگ بزنه پیمان هم همون موقع بلند شد گفت جوجو من برم یه خرده شیر و ماست و پیاز و این چیزا بگیرم بیام گفتم باشه اون رفت و منم نشستم یه خرده کتاب خوندم آخرای کتاب در آغو.ش .نور ۳ بود گفتم اونو تمومش کنم همینجور که داشتم کتاب می خوندم دیدم پیمان زنگ زد و گفت معصومه زنگ زد فک می کرد گوشی دست توئه باهاش حرف زدم و ازش تشکر کردم گفتم من بیرونم و احتمالا یه ساعتی طول بکشه تا برم خونه گفتم به خودت زنگ بزنه منم گفتم الان خودم بهش زنگ می زنم همینجور که داشتم با پیمان حرف می زدم دیدم معصومه پشت خط شد منم جواب ندادم گفتم بذار خودم بهش زنگ بزنم زشته اون اونهمه زحمت کشیده، بعد از اینکه با پیمان خداحافظی کردم شماره معصومه رو گرفتم و بعد از سلام علیک ازش کلی تشکر کردم که چرا اونهمه زحمت کشیدن و اونم گفت قابل تورو نداره و خلاصه کلی باهم حرف زدیم و وسطا هم گفت بذار بگم کادوم چیه که بدون،  گفتم بگو گفت چون می دونستم کتاب خییییییییییییییییییلی دوست داری برات کتاب گرفتم منم خیییییییییییییییییییییییییلی خوشحال شدم گفتم به خدا هر کادویی می گرفتی انقدر خوشحالم نمی کرد که کتاب گرفتنت خوشحالم کرد دست گلت درد نکنه زحمت کشیدی اونم گفت قابل تورو نداره گفتم خب کتابو گرفته بودی دیگه شکلاتو نمی گرفتید منو حسابی شرمنده کردید گفت اون شیرینی مغازه است نمیشد که برا مغازتون شیرینی نگیریم گفتم لطف کردید ایشالا که همیشه شیرین کام باشید...بعدم  گفت اون موقع هم که برگشتم مغازه برا این بود که یادم رفته بود رسید پول کتاب وشکلات مونده بود داخل بسته با اکبری تا سر خیابون رفته بودیم یهو یادم افتاد اکبری گفت بدو ورش دار خیلی زشته الان می بینه می گه عجب آدمیه قیمتشم گذاشته توش، می گفت برا همین بدو بدو اومدم و به آقا پیام گفتم یه چیزی تو مشما جا گذاشتم اونم آوردش و رسیدارو از توش ورداشتم منم گفتم بابا عیب نداشت می ذاشتی می موند من و تو که غریبه نیستیم که اونم گفت نه زشت بود خودم هم خییییییییییییییییییییییلی خجالت کشیدم اکبری هم کلی به جونم غر زد ...بعد یه خرده دیگه با هم حرف زدیم و آخر سرم موقع خداحافظی به معصومه گفتم گوشی رو داد به آقای اکبری و از اونم تشکر کردم و گفتم همین که قدمه رنجه کرده بودید و رفته بودید اونجا برای من کافی بود دیگه با شکلات و کادو هم واقعاااااااااااااااااااااااا منو شرمنده کردید تازه خودتونم معرفی نکردید تا اولا که اونجا مغازه خودتون بود ازتون پول نگیرند ثانیا اگرم می گرفتند حداقل یه تخفیف درست و حسابی و خوب بهتون بدن اونم گفت مهناز خانم مساله این نیست اینا هیچکدوم مهم نبود کار خاصی نکردیم که، هدف ما این بود که فقط یه لبخند رو لب شما و آقا پیمان بیاریم گفتم مرررررررررررررررررسی شما لطف دارید ما که خییبیییییییییییییییییییییییلی خوشحال شدیم ایشالاااااااااااااااااا شما هم همیشه شاااااااااااااااااد باشید اونم تشکر کرد و دیگه خداحافظی کردم و گوشی رو داد به معصومه و یکی دو دقیقه دیگه هم با هم حرف زدیم و بعد خداحافظی کردیم و اون رفت و من دوباره نشستم پای کتابه ولی همش فکرم پیش کتابی بود که معصومه برام کادو داده بود هی با خودم فکر می کردم یعنی چه کتابی برام گرفته؟...یعنی اسم کتابه چیه؟ ....در مورد چه موضوعیه؟ و ...خلاصه کلی بهش فکر کردم و در نهایت هم به جایی نرسیدم... الانم دل تو دلم نیست چون امروز پیمان رفته تهران گفته عصری برگشتنی می ره مغازه و برام می یاره تا ببینمش معصومه می گفتش که برای کاغذ کادوش اول رفته یه کاغذ کادوی خطاطی شده خوشگل گرفته با خودش گفته مهناز چون اهل نوشتن و این چیزاست از این حتما خوشش می یاد می گفت بعد که می خواستم باهاش کتابو کادو کنم دقت کردم دیدم روش نوشته چرا رفتی؟ چرا من بی قرارم و از این حرفا، می گفت دیدم این بیشتر به جدایی و این چیزا مربوطه... اون موقع که خریده بودمش متوجه نشده بودم برا همین گفتم این زشته برم یه کاغذ کادوی دیگه بگیرم برا همین رفتم یکی دیگه گرفتم ولی این یکی دیگه ساده است خطاطی و اینا نداره منم گفتم عیب نداشت بابا با همون قبلیه کادوش می کردی خیلی هم خوب بوده گفت نه آخه در مورد جدایی بود خوب نبود گفتم خب ما هم از وقتی دانشگاه تموم شده جدا شدیم دیگه، ببین چقدررررررررررررررر از هم دوریم! اونم گفت آره ولی دلم نیومد با اون کادوش کنم رفتم برات یکی دیگه گرفتم و کادوش کردم منم کلی ازش تشکررررررررررررررررررر کردم که افتاده تو زحمت ...خلاصه که خواهر نمی دونید این دختر چه نازنینه انقدرررررررررررررررررررررررررر خوب و ماهه که حد نداره هر چی بگم از خوبیهاش کم گفتم خیییییییییییییییییییییییییییییییییییییلی دوستش دارم مثل خواهر چهارمم می مونه خدا می دونه که اندازه شما سه تا دوستش دارم ایشالاااااااااااااااااااااااااااااااا که هم اون و هم شما همیشه زنده و سلامت و شاااااااااااااااااااااااااااد باشید و تا دنیا دنیااااااااااااااااااااااااااااست هر چهارتاتونو داشته باشم و برام بمونید ....خب دیگه خواهر اینم از رفیق نازنین ما و لطفهایی که در حق ما داره ....من دیگه برم ...صبح بلند شدم دیدم خاله پری نازنین دوباره تشریف فرما شده و افتاده به جون من بیچاره، می خوام برم یه خرده بخوابم(نمی دونم این خاله پری تند تند می یاد پیش من یا به من زیادی خوش می گذره و گذر زمانو حس نمی کنم یا ماهها تند تند دارند می گذرند؟؟؟!!! کلا معلوم نیست چه جوریه! اگه فهمیدید به منم بگید!)...خب دیگه من رفتم مواظب خودتون باشید یادتونم نره که خیییییییییییییییییییییییییییییییلی خیییییییییییییییییییییییییییلی بیش از اون چیزی که فکرشو بکنید دوستتون دارم... از دور می بوسمتون بووووووووووووووووووووووووس فعلا باااااااااااااااای 
راستی پیمان کادوی معصومه رو بیاره عکسشو پایین همین پست براتون می ذارم تا ببینید!

 

💥گلواژه💥
دوست خوب پادشاه بی تاج و تختی است که بر دل حکومت می کند.❤️❤️❤️

 

اینم عکس کادوی معصومه(کادوش دو تا کتاب بود) عکس شکلاتی که آورده رو ندارم چون اصلا ندیدمش که بخوام ازش عکس بندازم پیام شکلاتو بین فروشنده های پاساژ پخش کرده بود یه مقدارشم خودش خورده بود و جعبه اش رو هم انداخته بود تو سطل آشغال 

 

 

 

 

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۱۲/۱۴
رها رهایی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی