کرفس
سلاااااااام سلاااااااام سلااااااام سلاااااااام خوبید؟منم خوبم!جونم براتون بگه که شنبه از یه متخصص .گو.ش. حلق و .بینی یه وقت گرفتم که برم پیشش بخاطر سینوزیتم که خیلی اذیت می کنه و مدام سردرد دارم که برا ساعت نه و بیست دقیقه صبح یکشنبه وقت داد دیروز صبح ساعت هشت بلند شدیم و صبونه خوردیم و نه با گل پسر راه افتادیم!پیمان منو گذاشت جلو کلینیک و خودش رفت یه سر به نمایندگیه بزنه اون روز که گل پسرو برده بود سرویس یه جاشو گفته بود درست کنند که صدا می داد اونام با اینکه یه روزم ماشینو نگه داشتند و فرداش تحویلمون دادند ولی صداهه هنوز به قوت خودش باقی بود و از بین نرفته بود خلاصه اون رفت اونجا و منم رفتم پذیرش شدم و رفتم بالا شماره مو دادم تو و گفتم بذار یه شکلات بخورم دهنم بدمزه است تا شکلاتو گذاشتم تو دهنم و اومدم بشینم منتظر نوبتم بمونم یهو منشیش اسممو خوند و گفت برو تو،موقع داخل رفتن به منشیه گفتم خانم سطل آشغال کجا دارید من این شکلاتو بندازم توش؟گفت تو هست!رفتم تو و به دکتر سلام دادم و هر چی چشم گردوندم سطلو ندیدم دکتره هم هی می گفت خانم بیا بشین ..خانم بیا بشین و گیجم کرده بود آخرش گفتم آقای دکتر من دنبال سطل آشغال می گردم اجازه بدید این شکلاتو بندازم تو سطل چشم می یام می شینم اونم سطل زیر میز خودشو نشونم داد و شکلاته رو انداختم توش و نشستم رو صندلی جلوی دکتر عجول و یه خرده در مورد سر دردام توضیح دادم و اونم با یه چراغ قوه توی دماغمو نگاه کرد و یه چوبم کرد تو دهنم و دفترچه مو گرفت و گفت برات یه عکس می نویسم از سینوسات برو بیمار.ستان.البر.ز بنداز بیار اینجا ببینمش گفتم باشه، نوشت داد دستمو و اومدم بیرون ،یعنی تو رفتن و بیرون اومدنم با احتساب زمانی که برا پیدا کردن سطل آشغال گذشت دو دقیقه هم نشد! یه پیرمرده پشت در بود با تعجب ازم پرسید کارتون تموم شد؟گفتم بعله حاج آقا گفت آخه اصلا معاینه تون کرد؟گفتم والله من سینوزیت دارم برام عکس نوشت گفت فک کنم اصلا به مریض توجه نمی کنه این دکتره نه؟وقت نمی ذاره!!!گفتم والله چی بگم اینا اینجوری اند دیگه، خدا به داد همه مون برسه گفت آره به خدا ...دیگه منشیه اسم پیرمرده رو خوند و اون رفت تو و منم راه افتادم به سمت بیرون،اومدم تو خیابون به پیمان زنگ زدم گفتم من کارم تموم شد اونم تعجب کرد آخه اونموقع که منو دم درمونگاه پیاده کرد بهش گفتم پیمان شماره من چهل و یکه حالا این گفته نه و بیست دقیقه اینجا باش ولی فک کنم تا ظهر طول بکشه نوبت به من برسه اونم گفت من اگه کارم زود تموم شد می رم خونه ماشینو می ذارم تو پارکینگ و خودم با اتوبوس می یام پیشت (خیابونی که درمونگاهه توشه کلا پارک ممنوعه و اگه حتی ماشینو دو دقیقه هم بخوای پارکش کنی می یان با جرثقیل می برنش) ...خلاصه وقتی بهش گفتم کارم تموم شد بیچاره شاخ درآورد بهم گفت من تازه رسیدم نمایندگی تو حالا می خوای برو تو کلینیک گرمتره بشین تا من ببینم اینا چی می گن بعد بیام دنبالت!گفتم باشه و بعد اینکه قطع کردم با خودم گفتم برم یه مداد و یه ریمیل بخرم بعد برم بشینم تو درمونگاه،برا همین راه افتادم رفتم از یه لوازم آرایشی یه مداد لب کالباسی خریدم و بعدشم رفتم از یه مغازه دیگه یه ریمیل استخری خریدم (همون ریمیل پلاستیکی که خودمون می گیم این ریمیلا خیلی خوبند اصلا نمی ریزند برا همین زیر چشم آدم سیاه نمیشه و همیشه تمیزه موقع شستشو هم راحت با آب شسته میشن و مثل اونای دیگه حتما نباید صابون بزنی و پدر چشمتو دربیاری تا پاک بشن) ...بعد از اینکه اونارو خریدم رفتم یه خرده تو داروخونه درمونگاهه نشستم تا اینکه پیمان زنگ زد گفت جوجو تو یه کوچولو پیاده بیا تا سر شهدا چون من از چهار.راه.طا.لقانی می یام نمی تونم بیام جلو درمانگاه اونجا یه طرفه است گفتم باشه و پاشدم تا سر شهدا که دو دقیقه راه بود رفتم دیدم پیمان رسیده سوار شدم و راه افتادیم به پیمان گفتم یه راست برو بیمار ستان .البر.ز بپرسم ببینم کی می تونم این عکسه رو بندازم گفت باشه و رفتیم سمت باغستا.ن (بیمارستانه تو باغستا.نه) رسیدیم چون جای پارک نبود پیمان موند تو ماشین من رفتم بپرسم که همون موقع پذیرشم کردند و گفتند برو رادیو.لوژی عکسو بنداز به پیمان زنگ زدم گفتم و اونم گفت من نشستم تو ماشین بنداز بیا!دیگه رفتم سمت رادیو.لوژی دیدم درش بازه رفتم تو دیدم یه سری دستگاههای گنده توشه و یه جا هم نوشتند خطر اشعه و بی اجازه وارد نشوید و از این حرفها...یه خرده ترسیدم گفتم نکنه نباید از این در می اومدم تو و الان ببینند دعوام کنند و بگن چرا سرتو انداختی پایین و همینجوری اومدی تو که یهو دیدم روبروم یه اتاقه که صدای آدم ازش می یاد یواشکی رفتم یه سرک کشیدم دیدم یه مرد و دو تا زن که لباس سفید پرستاری تنشونه نشستند دارند حرف می زنند مرده سرشو بلند کرد چشمش که بهم افتاد سریع سلام دادم و گفتم ببخشید از پذیرش گفتند که بیام اینجا برا عکس سینوسهام گفت خدا نکشدت یه جوری با ترس اومدی تو که من فکر کردم لابد چه فاجعه بزرگی رخ داده ؟!!منم خنده ام گرفت گفتم آخه فکر کردم نباید از اون در می اومدم تو گفت نه نترس درست اومدی برو همونجا آماده شو(همونجایی که اون دستگاه گنده ها بود) گردنبند و گوشواره و کلیپس و هرچی که فلزی تو سر و گردنت داری دربیار تا بیان عکسو بندازند رفتم آماده شدم و یه زنه اومد گفت روبروی یه تابلوی سفید که یه عکس مستطیل داشت وایستمو دهنمو تا می تونم باز کنم و چونه مو بهش بچسبونم و ثابت بمونم اینکارو کردم و اونم پشت سرم یه سری دستگاهو تنظیم کرد و رفت بیرون عکسه افتاد و اومد تو گفت خانم مگه من نگفتم تکون نخور سرتو تکون دادی عکسه بد افتاد باید دوباره بگیرم منم نیست که سرم یه خرده لرزش داره خودش چرخیده بود خلاصه دوباره تنظیم کرد و گرفت و گفت برو پذیرش چون دکترت همراه با عکس گزارش هم خواسته باید یه فرمی رو پر کنی رفتم پذیرش فرمه رو پر کردم (در مورد سر دردام گفته بود یه توضیحاتی بدم و سوابق بیماریها و جراحیهای قبلی و این حرفها)فرمه رو دادم بهشون مهر زدند و با عکس که آماده شده بود گفتند ببر بده اتاق ریپورت ،رفتم دادم گفتند اینا اینجا می مونه سه شنبه ساعت هشت تا یک، هر موقع اومدی بیا جوابش آماده است برو از پذیرش بگیر... تشکر کردم و راه افتادم رفتم پیش پیمان و سوار شدم راه افتادیم سمت کتابخونه، قرار بود بریم اونجا پیمان پرو.پوزال منو تایپ کنه اون روز فرمهای خالیشو پرینت گرفته بودیم که بعدا کارشناس رشته مون گفت که باید جاهای خالیش تایپ بشه و دستی قبول نیست منم چند روز پیشا یه زنگ به استاد .مردو.خی یکی از استادای کرجمون زدم و از پشت تلفن راهنماییم کرد که چه جوری فرمارو پر کنم و آماده اش کنم(استاد خودم که بهش ایمیل داده بودم راهنماییم کنه نوشته بود پاشو بیا نوشهرحضوری بهت بگم) منم دو سه روز نشستم و طبق راهنماییهای استاد مردو.خی روش کار کردم و پرشون کردم دیگه گفتم بریم کتابخونه بدم پیمان تایپشون کنه پرینت کنم ببرم پستش کنم بره چون کارشناس رشته مون می گفت تایید شدنش یکی دو ماه طول می کشه بفرست بیاد که تا ترم بهمن تایید بشه که بتونی بهمن پایان.نامه رو ورداری...دیگه ده دقیقه به یک بود رسیدیم کتابخونه و اول فرمارو دانلود کردیم و بعدا من متنارو خوندم و پیمان تایپ کرد ..با اینکه پیمان دستش خیلی تنده تا ساعت سه تایپشون طول کشید اگه خودم می خواستم تایپ کنم فک کنم تا فردا ظهرش اونجا بودیم... سه بود که تموم شد و من یه بار دیگه چک کردم که اشتباهی چیزی نداشته باشه دیگه پرینتشون کردیم و سه و نیم بود که از کتابخونه اومدیم بیرون(خوبی کتابخونه اینه که چه از کامپیوترشون استفاده کنی چه از اینترنت، برا اعضا نصف قیمت بیرونه و خیلی وقتها هم مسئولای کتابخونه چون با همه شون دوستم و قبلا هم کلی کتاب بردم اهدا کردم به کتابخونه و هم اینکه می گن تو جزو اعضای فعال کتابخونه ای بخاطر اون مسابقه ای که برنده شدم و برا اسم کتابخونه خوب بود از من پول نمی گیرند یا خیلی کمتر از بقیه می گیرند تازه اونجا بهم می گن تو جزو پیشکسوتهای کتابخونه ای و کلی برا خودم عزت و احترام دارم چون الان نزدیک نه ساله که اونجا عضوم از وقتی رفتم کرج) ...خلاصه سوار گل پسر شدیم و راه افتادیم سمت خونه،خیلی خسته شده بودیم بیچاره پیمان که کلا گردنش خشک شده بود و سرش هم درد گرفته بود سر راه هم از یه سوپر میوه ای فلفل دلمه و هویچ گرفتیم می خواستم برا شام ماکارونی درست کنم !پنج دقیقه به چهار رسیدیم خونه و لباس عوض کردیم و یه چایی خوردیم و من رفتم تو آشپزخونه مواد ماکارونی رو خرد کردم و گذاشتم بپزه اومدم تو هال دیدم پیمان دو تا بالش گذاشته زیر سرشو دراز کشیده و پاهاشم گذاشته رو مبل و چشماشو بسته،منم رفتم سرمو بر عکس پیمان گذاشتم رو اونور بالشهای زیر سر اون و دراز کشیدم که پیمان سرشو بلند کرد و یکی از بالشهارو ورداشت داد بهم گفت بیا سرتو بذار رو این،منم گفتم نه همونجوری خوب بود واسه چی این بالشو از زیر سرمون درآوردی آخه؟ گفت آخه این کرفست داشت می رفت تو چشم من!واااااااااااااااای منو می گید قهقه زدماااااااااا گفتم کرفس چیییییییییییییییه مرد حسابی؟؟؟اون کلیپسه! گفت منظورم همونه(نیست که من برعکس پیمان از اون سر بالش سرمو گذاشته بودم روش،نگو کلیپسم از پشت چسبیده بوده به صورت پیمان و داشته می رفته تو چشمش) ...خلاصه کلی به کرفس گفتنش خندیدم و اونم به خنده من می خندید بعد اینکه کلی به قول نقی خنده کردیم من بلند شدم رفتم چراغهارو خاموش کردم گفتم بذار نور نیاد یه کوچولو استراحت کنیم خسته ایم! پیمان دید من چراغارو خاموش کردم گفت پس این گازه چی میشه غذا روشه خطرناکه...گفتم بذار باشه دیگه،مسافرت که نمی خوایم بریم که همه چیو ببندیم می خوایم یه نیم ساعت چرت بزنیم بلند شیم دیگه، گفت باشه ...اومدم دراز کشیدم گفت جوجو یه خرده سرمو می مالی خیلی درد می کنه گفتم نه نمی مالم من خودم خسته ام یکی می خواد سر منو بماله، بگیر بخواب خوب میشه اونم با یه لحن با مزه ای گفت باشه نمال منم الان بلند می شم می رم کاغذاتو پاره می کنم تا فردا خودت بری دوباره تایپشون کنی منم گفتم خیلی بدجنسی...خلاصه دوباره کلی خندیدیم و گرفتیم یه خرده خوابیدیم بعدش من بلند شدم ماکارونی رو درست کردم و پیمان هم رفت از الکتریکی سر کوچه مون که اسمش فرهاده و با هم دوستند دریلشو گرفت و آورد چند روز پیش داده بودیم بهش که تعمیرش کنه کلیدش قطعی داشت و بعضی وقتها یهو وسط کار خاموش می شد ! بعدشم که دیگه نشستیم حبیبو (فو.ق لیسا.نسه هارو از کا.نال سه) نگاه کردیم و ماکارونی هم آماده شد شام خوردیم و بعدشم میوه و چایی و بعدشم نقی رو نگاه کردیم(یازده و نیم تو کا.نال ا.ف.ق میده) آخرشم ساعت دوازده و نیم مسواک و لالا
سلام مهناز جون خوبی؟انشالله که هیچی نیست و خوب خوب میشی.همینه خواهر وقتی نوبت مامیشه توی مطبها دو دقیقه ای کارمون تموم میشه ولی توی صفیم هرکی میره پیش دکتر ۲ساعت طول میکشه بیاد بیرون تا ما از انتظار دق کنیم.
اقا پیمانم کار خوبی میکنه یه عالمه نشسته برای تو تایپ کرده حالا تو یه ذره سرشو نمیمالی.آماندی
😀😀😀😅
اینجا نشستم دارم حرفای تورو میخونم میخندم الیاارم تلویزیون میبینه میگه مامان چرا بی خود و بی جهت میخندی؟
قوربون تو برم عزیزم.مواظب خودت باش