خواهرانه

باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو
  • خواهرانه

    باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو

۳ مطلب در فروردين ۱۴۰۳ ثبت شده است

چهارشنبه, ۱ فروردين ۱۴۰۳، ۱۱:۵۲ ق.ظ

کبوتر بچه ای با شوق پرواز!❣️

سلاااااااااااام سلاااااااااااااااااااام سلاااااااااااااااااام خوبید؟ سال نوتون مباااااااااااااااااااااااااارک 🌷🌷🌷❤️❤️❤️

ایشالا که سال خیییییییییییییییییلی خیییییییییییییییییییییییییلی خوبی براتون باشه و اصلا بشه همون سالی که همیشه دلتون می خواست و تو رویاهاتون می دیدینش 🙏

جونم براتون بگه که دیشب موقع خواب با خودم گفتم خدایا فردا عیده و سال نو میشه و همه بلاخره یکی رو دارند که کنارشون باشه ولی من تنهام (چون پیمان شال و کلاه کرده بود که صبح بلند شد بره تهران خونه مامانش) برا همین فردا خودت بیا به دیدن من یا نشونه ای برام بفرست که بفهمم تنها نیستم و تو به یادم هستی!... خلاصه اینارو همینجوری و ناخودآگاه از ته دل به خدا گفتم و خوابیدم امروز صبح هم ساعت هشت و نیم بلند شدم پیمانو راه انداختم و رفتم گرفتم خوابیدم ساعت یازده اینجورا بلند شدم اومدم گفتم بذار اول یه زنگ به مامان اینا بزنم عیدو بهشون تبریک بگم بعد برم سراغ بقیه کارام خلاصه زدم و همینجور که داشتم با مامان حرف می زدم چشمم به جاکفشی پشت در که توی پاگرد پله هاست افتاد دیدم یه بچه کبوتر خوشگل نسشته روش و داره منو نگاه می کنه انگار تازه راه افتاده بودو بلد نبود خوب بپره و یه جوری پریده بود که سر از خونه ما درآورده بود و از پدر و مادرش دور افتاده بود... قضیه رو به مامان گفتم و گفت شاید لونه اش همون اطراف باشه... بعد از اینکه از مامان خداحافظی کردم وایستادم پشت درو نگاش کردم دیدم یه کم روی جاکفشی راه رفت و بعد بالهاشو باز کرد بپره بره که پرید ولی خورد به شیشه درو افتاد زمین روی پادری پشت در، ایندفعه یه خرده روی راه رفت و  دوباره پر زد و رفت روی جاکفشی نشست همینجور که واستاده بودم داشتم نگاه می کردم دیدم یه کبوتر بزرگ با یه گنجشک همزمان اومدند نشستند روی سقف ایرانیتی روی حیاط که در واقع سقف پارکینگ گل پسر میشه(ماشینمون) گنجشکه همونجا موند و کبوتره اومد پیش بچه کبوتره روی جاکفشی فهمیدم که مامانشه!(یا حالا باباشه نمی دونم) بچه کبوتره خوشحال شد و باهم پریدند روی پادری و یه کم جلو در راه رفتند و بعد کبوتره پرید رو سقف و دوباره با گنجشکه پریدند رفتند و یه پنج دقیقه دیگه اول گنجشکه اومد بلافاصله بعدش کبوتر بزرگه با یه کبوتر دیگه پیداش شد و اول روی سقف پارگینگ گل پسر نشستند بعدم اومدند زیر سقف رو دیوار نشستند بچه کبوتره هم از حضور اونا خوشحال شده بود و هی می پرید که بره پیششون و نمی تونست و می خورد به شیشه درو می افتاد پایین و بازم بلند می شد و سعی خودشو می کرد من با خودم گفتم این بخواد همینجوری بخوره به شیشه ممکنه بمیره بذار درو باز کنم آروم بگیرمش بذارمش رو سقف گل پسر تا پدر و مادرش ببرنش برا همین دست بردم سمت در تا دستگیره رو پیچوندم که درو باز کنم ترسید و پرید رفت روی سیم تیر برق نشست، دیدم نه بابا ماشاالله خوب می پره برا همین خیالم ازش راحت شد همون موقع دیدم مامانش اومد روی سیم برق نشست کنارش و بچه کبوتره انقدررررررررررررررررر از دیدنش خوشحال شده بود که بالهاشو هی باز می کرد و مادره رو بغل می کرد اونم نوکشو می زد به نوک بچه انگار داشت بوسش می کرد نمی دونید چه صحنه قشنگی بود فیلمشو ورداشتم ولی خب اینجا مجبورم عکسشو فقط برا شما بذارم البته فک کنم میشه فیلم هم بذارم ولی متاسفانه هم من بلد نیستم هم نت کنده و فکر نمی کنم به راحتی بشه آپلودش کرد .‌‌..خلاصه که از دیدن اینهمه عاطفه و محبتی که یه پرنده به پدر و مادرش داره یا پدر و مادرش به اون دارند دلم پر از شادی شد و همونجا یاد حرفهایی افتادم که موقع خواب به خدا زده بودم و یه لحظه از اینکه خدا انقدرررررررررررررررر قشنگ و پر مهر به دیدنم اومده بود و نشونه حضور و محبتشو و از اینکه به یاد من بوده رو با این پرنده های زیبا به من یادآوری کرده بود و  از تعجب خشکم زد و چشمام پر اشک شد اشکی که از شوق می ریخت از شوق اینکه خدا به یادم بود و تنهام نذاشته بود و اگه دیگران مهمون هم بودند اون چهارتا پرنده رو که مثل فرشته ها زیبا و پاک بودند رو مهمون من کرده بود!( گفتم چهار تا چون جالبه که یه گنجشکی هم همش با این سه تا کبوتر بود و تند تند می رفت و می اومد و تنهاشون نمی ذاشت و این رفت و آمدش و همراهیش با این کفترها با مزه بود و کلی منو به خنده انداخته بود) .... خلاصه که خواهر بچه کبوتره بلاخره با پدر و مادرش پرواز کرد و رفت ولی چیزی که تو دل من به یادگار از این خاطره موند حضور پررنگ خدا بود که قبلش هرگز و هیچ لحظه ای تنهام نذاشته بود و روز عید هم مهمان من بود تا بگه که هرگز تنها نیستم ممکنه زندگیم خالی از حضور آدمها باشه ولی از حضور زیبای اون خالی نیست و همیشه با منه! 😍😍😍❤️❤️❤️🥰🥰🥰

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ فروردين ۰۳ ، ۱۱:۵۲
رها رهایی
چهارشنبه, ۱ فروردين ۱۴۰۳، ۰۹:۵۲ ق.ظ

بهارتان شاااااااااااد!❤️

             ❤️❤️❤️❤️

ای آنکه ز عشق تو مرا نیست قرار

زین بیش بدست غصه خاطر مسپار

بر هر بد و نیک پرتو انداز چو مهر

بر ناخوش و خوش گذر تو چون باد بهار!

عزیزای دلم هر روزتون رو نوروز و هر بهارتون رو شاد آرزو می کنم عیدتووووووووووون مباااااااااااااااااارک!❤️❤️❤️

🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ فروردين ۰۳ ، ۰۹:۵۲
رها رهایی
چهارشنبه, ۱ فروردين ۱۴۰۳، ۱۲:۱۱ ق.ظ

خداحافظ زمستان عزیزم!❄️

قبل از اینکه بیای گفته بودند که قراره کولاک کنی و من چقدرررررررررر از این بابت خوشحال بودم طوریکه دل تو دلم نبود تا برسی رسیدی ولی خشک و خالی اومدی و زودم رفتی به جز یکی دو بار برف خفیف و چندین بار بارون چیزی برامون در چنته نداشتی البته من همینش رو هم دوست داشتم و ازت هزاران بار ممنونم ولی دلم می مونه پیشت تا برگردی ولی اینبار با کولاکی از برف و بارون و یه عالمه مه و زیبایی😍😍😍 😘😘😘❤️❤️❤️ 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ فروردين ۰۳ ، ۰۰:۱۱
رها رهایی