خواهرانه

باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو
  • خواهرانه

    باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو

۱ مطلب در بهمن ۱۴۰۳ ثبت شده است

دوشنبه, ۸ بهمن ۱۴۰۳، ۰۹:۰۹ ق.ظ

شب بارونی تهران😍

سلاااااااااام سلاااااااام سلااااااااااام سلاااااااااام خوبید؟ منم خوبم؟ جونم براتون بگه که ما خونه تهرانو که پارسال خریده بودیم و صاحبخونه یه سال ازمون رهن کرده بودو آخر آذر یعنی تقریبا چهل روز پیش تحویل گرفتیم ولی خب یه سری تغییرات می خواستیم توش بدیم مثلا تو کابینت و شیرآلاتش و این چیزاش، یه مقدارم تعمیرات داشت در حد رفع نم از دیوار وسط هال که بخاطر ترکیدگی شیر پسیوار سیفون دستشویی ایجاد شده بود و رنگ آمیزی دوباره و این چیزا، برا همین تا حالا توش ساکن نبودیم چون خود این کارها یه دو سه هفته ای زمان برد بعدشم بخاطر رنگ آمیزی که رنگ روغن بود تا یه مدت بوش اذیت کننده بود و نمی شد تحمل کرد ما بخاطر مسافتی که بین کرج و تهران بود نمی تونستیم موقعی که نیستیم در و پنجره هارو باز بذاریم چون اگه اتفاقی می افتاد نمی شد به سرعت از کرج تا تهران اومد از اونورم وقتایی که بودیم چون هوا سرد بود بازم نمی شد درو پنجره باز کرد چون سرما اذیت می کرد (امسال به نسبت سالهای قبل تهران هواش سردتر بود البته کرجم همینطور ،کلا پاییز و زمستون امسال سردتر از سالهای قبل بود یکی دو روز روز حتی دما به شش هفت درجه زیر صفرم رسیده بود) ...خلاصه که یه مدتم بخاطر بوی رنگ صبر کردیم تا اینکه کم کم یه سری وسیله هارو آوردیم و چیدیم البته ما چون خونه کرجو نفرختیم پیمان گفت بهتره مبله نگهش داریم چون نمی تونیم به امید خدا ولش کنیم که، باید هر هفته بریم بهش سر بزنیم برا همین بهتره وسیله توش باشه که اگه یه وقت آدم خواست شب بمونه حداقل بتونه توش راحت باشه ، این شد که یه سری وسیله ها رو گذاشتیم همونجا موند مثل تخت و تشک این چیزا و برا اینجا تخت و تشک نو خریدیم از مبلها هم یه دو نفره و یه تک نفره اش رو آوردیم اینجا و یه دو نفره با یه تک نفره هم موند اونجا (از اول ما بجای مبل سه نفره دو تا مبل دو نفره خریده بودیم یعنی در کل مبلای ما شش نفره اند بجای هفت نفره چون سه نفره اش زیادی جا می گرفت از همون اول بجاش دو تا دو نفره اشو که جمع و جور بود گرفتیم ) ...یه میز غذاخوری شش نفره هم داشتیم که صندلیهاش ست مبلامون بود اونو یه مدت چون تو خونه کرج هالمون کوچیک بود گذاشته بودیم تهران خونه مامان پیمان ، اینجا که اومدیم پیمان میزو با چهار تا از صندلیاش آورد تو این خونه بجاش یه میز چوبی قهوه ای قدیمی سالم با چهار تا صندلی ست خودش رو که باز تو خونه مامان پیمان داشتیم بردیم گذاشتیم خونه کرج بجای مبل دو نفره ای که آورده بودیم اینجا تا بشه اونجام از میز غذاخوری استفاده کرد البته فقط دو تا از صندلیاشو بردیم دو تاش باز موند خونه مامان پیمان ...بعد یه سری لباس و رختخواب و این چیزا گذاشتیم موند اونجا و یه سریاشو آوردیم اینجا ، یخچال رو هم گذاشتیم موند همونجا ، یه یخچال از این پهنا که شبیه سایدند ولی ساید نیستند چند سال پیش که تو نظر آباد بودیم خریده بودیم همینجور آکبند گذاشته بودیم خونه مامان پیمان اونو آوردیم اینجا و زنگ زدیم اومدند راه انداختند ...یه میز آرایش سفیدم داشتیم که یه موقعی تو کرج وقتی توی آپارتمان تو اردلانها بودیم داده بودیم برامون ساخته بودند که اونم باز خونه مامان پیمان بود اونو ورداشتیم آوردیم اینجا و میز آرایش قهوه ای که ست تختخوابمون بودرو همونجا تو کرج گذاشتیم موند ...خلاصه که الان جفت خونه ها همه چی دارند و تو هر کدومشون که باشیم میشه راحت بود و چیزی کم ندارند البته اینجا( منظورم خونه تهرانه) فعلا اجاق گاز نداره ما تا حالا به جز خونه چهار راه طالقانی تو کرج هر خونه ای که رفتیم اجاق گاز تو کار داشت ولی اینجا نداره و فعلا داریم از یه گاز از این رو میزیهای دو شعله قدیمی استفاده می کنیم تا تو این هفته ایشالا یه اجاق گاز هم بخریم این گاز دو شعله قدیمی اسمش خانوم فرفریه سالی که تو نظر آباد بودیم خریدیمش من چون تو اون یه سالی که تو نظرآباد بودیم همش روش شیرینی و این چیزا درست می کردم پیمان به شوخی می گفت این فر توئه منم اسمشو گذاشته بودم خانم فرفری و خیلی هم ازش راضی بودم و اکثریت قریب به اتفاق خلاقیتهام تو زمینه کیک و شیرینی هارو با همکاری صمیمانه خانوم فرفری پخته بودم و خاطرات شیرینی ازش دارم و خیلی هم دوستش دارم خانوم فرفری اینجام فعلا به دادم رسیده و تنهام نذاشته البته تا حالا اینجا غذا درست نکردم فقط در حد آب جوش آوردن و چایی دم کردن و گرم کردن غذا کمکم کرده ولی امروز می خوام اولین کوکو سبزی این خونه رو روش درست کنم😃 ... حالا ما تا دیشب که برای اولین بار شبو تو این خونه موندیم تا حالا شب اینجا نمونده بودیم و فقط روز اومده بودیم و شب برگشته بودیم کرج، ولی دیروز تصمیم گرفتیم بیاییم و شب بمونیم و کم کم موندن تو این خونه رو افتتاح کنیم این شد که یه قابلمه خورشت قرمه سبزی بسیار بسیار خوشمزه جوجو پزو با یه قابلمه برنج خوشرنگ زعفرانی باز هم جوجو پزو ورداشتیم و زدیم زیر بغلمون و راه افتادیم اومدیم اینجا، اینجام تا شب پیمان یه سری کارهارو ردیف کرد از جمله راه انداختن تلوزیون و شستن و سابیدن سرویسها و تی کشیدن خونه و ...منم در حد میوه پوست کندن و چایی دادن و تو اینترنت گشتن و کتاب خوندن و ماسک نشاسته ذرت رو صورت گذاشتن و این کارها کنارش بودم و خلاصه روز رو تو خونه جدید به شب رسوندیم و شبم قرمه سبزیمونو توش جان کردیم و سریالمونو دیدیم (منظورم سوجانه) بعدم یک و دو نصف شب گرفتیم خوابیدیم حالا من شب با بالشم مشکل داشتم بالش من همیشه کوتاهه و کلا با بالش بلند مشکل دارم حالا ایندفعه بالش من زیادی کوتاه بود و در کل چسبیده بود به زمین(به تشک در واقع) برا همین هی باهاش کلنجار داشتم تا اینکه خوابم برد نصفه های شب از گرمای زیاد لحافی که انداخته بودیم رو خودمون از خواب پریدم لحافمون از این لحاف آماده هاست که توش نمی دونم پشم شیشه داره چی داره هر چیه وقتی آدم می کشه روش ذره ای هوا ازش رد و بدل نمیشه و یه جوری آدمو گرم می کنه که آدم فکر می کنه زیر لحاف بخاری روشنه اونم با درجه بالا برا همین آدم از شدت گرما همش عرق می ریزه و هی مجبوره پرتش کنه کنار تا کمی خنک بشه ...خلاصه که این لحاف در نوع خودش بی نظیره نمی دونم پیمان اینو از کجا خریده من که زنش شدم این لحاف بود و من در جریان خریدش نیستم و به نظرم بیشتر به درد طبیعت گردا می خوره که تو سرمای سیبری وسط سرما و یخبندون بکشند رو خودشون و بگیرند بخوابند و خیالشون از یخزدگی راحت باشه فقط یه خرده باید نگران گرمازدگی باشند چون مثل یه بخاری همراه می مونه که شعله اش زیادی بلنده ...خلاصه که به لطف گرمای بیش از اندازه خانم لحاف نصف شب از خواب پریدم و پرتش کردم یه گوشه و با خودم گفتم حالا که بیدار شدم پاشم برم دستشویی اینجارو تو شب یه افتتاحی بکنم و ببینم تو شب چه شکلیه و از اونورم چون من هر جا برم خاله پری نازنین منو تنها نمی ذاره مخصوصا راه دور، برا همین از روز قبل با من بود و دیگه دستشویی رفتن تو اون لحظه از اوجب واجبات بود ...خلاصه که بلند شدم رفتم و وقتی برگشتم دراز کشیدم دیدم یه صدای ریزی از کانال کولر می یاد انگار که داره بارون می یاد این صدارو قبلشم می شنیدم ولی چون به صداهای این خونه هنوز آشنا نیستم نمی دونستم که چیه هی گوش دادم و هی با خودم گفتم یعنی بارونه؟  نمی تونستم هم بلند بشم برم پنجره رو وا کنم ببینم چیه چون پیمان خواب بود و نمی خواستم سر و صدا راه بندازم برا همین یکی دو تا غلت الکی تو جام زدم تا پیمان بیدار بشه که موفق شدم بیدارش کنم اون که بلند شد بره دستشویی بهش گفتم پیمان فک کنم داره بارون می یاد اونم گفت شاید منم گفتم بذار برم از تو بالکن نگاه کنم ببینم چه خبره که رفتم ولی از اونجایی که بالکن ایجا هم دیواره هاش بلنده و هم جلوش توری آکردئونی داره نشد بفهمم چی به چیه هر چند که توری رو باز کردم و دستمو بردم بیرون ولی طاقی بالای بالکن اگرم بارون بود نمی ذاشت قطراتش رو دستم بریزه برا همین اومدم رفتم از پنجره اتاق کوچیکه بیرونو نگاه کردم دیدم آره کوچه خیسه و یه بارون قشنگ ریزی داره می یاد یه چند تا نفس عمیق کشیدم و یه خرده هوای تازه بارونی فرستادم به ریه هام و با یه لبخند و حس خیلی خووووووب پنجره رو بستم و از خدا بخاطر اینکه شب اولی که تو این خونه موندیم رو با بارونش برامون انقدر قشنگ کرده تشکر کردم و با چشمهای قلب قلبی و دل شاد اومدم دراز کشیدم رو تخت و به صدای ریز بارون رو کانال کولر گوش دادم و گذاشتم ساز زیبای قطرات بارون و صدای زیبای کلاغی که تو این بارون غار غار می کرد منو یه راست ببره به کوچه بچگیهام، به کوچه رهایی  که منحصر به فردترین و زیباترین کوچه دنیا بود ...هیچی مثل ترکیب این دو تا صدا نمی تونست منو به این سرعت پرت  کنه به اون کوچه! صدای بارون با من چه می کنه که بماند توضیحی براش لازم نیست ولی صدای کلاغ از اون صداهای نوستالوژیکه برام که هر وقت بشنوم چشمامو می بندم و به آنی خودمو تو کوچه رهایی می بینم از بچگی عاشق صدای کلاغ بودم نمی دونم چرا ولی من این صدارو به صدای قناری و بلبل و هزار و به میلیونها صدای زیبای دیگه ترجیح می دم صدای کلاغ برام یه جوری خاصه و یه جوری با روح و روان من آمیخته که صدای هیچ پرنده دیگه ای حتی خوش آوازترینشون برام اونجوری نیست این صدا انگار یه چیزی تو اعماق وجود منو بیدار می کنه یه حس نابو، یه چیزی که نمی دونم چیه یه چیزی مثل یه خاطره خیلی خیلی دور که انگار خودش یادم نیست ولی خوشحالیش تو اعماق وجودمه و با این صدای زیبا اون شادی و حس ناب خفته دوباره بیدار میشه و جاری میشه توی رگ به رگ روح من و دمیده میشه تو ذرات وجوم و منو به شیرین ترین و عمیق ترین خلسه دنیا می بره !...هر چیه ربط به اون کوچه و اون خونه و به دخترکی که رهاتر از باد با ذره ذره وجودش اون کوچه و اون خونه و ننه عصمتشو می پرستید داره ...به قول فروغ : 

کوچه ای هست که قلب من آن را از محله های کودکی ام دزدیده است 🌧❤️☔️❤️🌧

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۰۳ ، ۰۹:۰۹
رها رهایی