خواهرانه

باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو
  • خواهرانه

    باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو

دوشنبه, ۲۳ دی ۱۳۹۸، ۰۲:۴۶ ب.ظ

بچه هاتونو خوب بشناسید !!!

سلااااااام سلاااااام سلااااااام سلاااااام خوبید؟ منم خوبم! جونم براتون بگه که دیشب ساعت هفت و ربع اینجورا بود که پیمان داشت درای آفاقو(خونه نظر.آبادو) می بست که راه بیفتیم مامانش بهش زنگ زد و پرسید که رفتی پلاکتو عوض کردی؟اونم گفت نه دیروز که شلوغ بود رفتیم نشد امروزم خودم جایی کار داشتم (البته بهتون گفتم که دلیل نرفتنمون این بود که پیمان احتمال داد مثل اون موقعها خیابونها بخاطر قضیه اون هو.اپیما.ی اک.را.ین شلو.غ شده باشه) گفت حالا فردا یا پس فردا می رم انجامش می دم که نمی دونم مامانش چی گفت که پیمان یه لحظه صداش رفت بالا و گفت باشه باباااا می یارم..می یارم..بعدشم دیگه بدون خداحافظی انگار مامانش قطع کرد که من فکر می کنم مامانش داشت بهش می گفت وردار سندو بیار چرا نمی یاری؟ که پیمان بهش گفت باشه بابا می یارم می یارم ! چون روز قبلشم که هنوز یه روز نشده بود سند دست پیمان بود باز زنگ زده بود و در مورد سند و اینکه پیمان رفت کارشو انجام داد یا نه؟ هی می پرسید...دیشب بعد از تموم شدن حرفاشون به پیمان گفتم فک کنم مامانت خیییییلی نگران سندشه چون از دیروز دوبار زنگ زده و سراغشو گرفته لابد با خودش گفته نکنه ببری خونه رو به اسم خودت بکنی..اونم هیچی نگفت و راه افتادیم اومدیم کرج و وقتی رسیدیم تو آزاد.گان پیمان جلوی یه آجیل فروشی که شکلات و آبنبات هم داشت نگه داشت(همون آجیل فروشی که اون روز ازش دارچین و این چیزا گرفتیم) و گفت جوجو برو از این مغازه سه کیلو از اون آبنبات شو.نیز شیر.ی ها که مامان همیشه استفاده می کنه بگیر بیار(از این شکلات سفتها که مامانش همیشه چاییشو با اونا می خوره چون میگه قند زود آب میشه و آدم مجبور میشه چندتا قند برا یه چایی بخوره و ضرر داره و اینا سفتند و دیر آب میشند و ضررشون کمتره) منم رفتم و یارو گفت کیلویی بیست تومنه گفتم یه خرده گرون نمی دید چون بقیه جاها هفده هجده تومنه هااااا؟ گفت نه هجده قیمت قبلش بوده الان بیسته...خلاصه سه کیلو گرفتم و اومدم سوار شدم اومدیم سمت خونه، سر ار.دلان یک یه حبوبات فروش ترک هست که اهل شبستره و زعفرون هم می فروشه و هفته پیش ازش زعفرون گرفته بودیم خوب بود قیمتش هم در مقایسه با بقیه پایینتر بود بقیه یه مثقالشو می دادند شصت و پنج یا هفتاد ولی این می داد پنجاه و دو تومن ! پیمان جلوش وایستاد و گفت جوجو برو دو تا از اون بسته های یک مثقالیهاش برا مامان بگیر منم رفتم و گرفتم شد (صدو چهار تومن قیمتش همون پنجاه و دو تومن بود و گرونتر نکرده بود)...دیگه اومدم سوار شدم و رفتیم خونه!لباس که عوض کردم و اومدم تو هال دیدم پیمان نشسته رو مبل و احساس کردم انگار حالش گرفته است رفتم صورتشو بوسیدم و اومدم برم صورتمو بشورم که با یه لحن ناراحت برگشت بهم گفت جوجو فردا می رم تهران و سند مامانو می برم بهش می دم گفتم باشه ببر بهش بده ولش کن پلاک پلاکه دیگه،اون الان فک می کنه لابد تو اینو آوردی که خونه رو بکنی به اسم خودت و نمی دونه که به این سادگیها هم نیست ببر بده بذار خیالش راحت بشه ...بعدشم گفتم بلاخره اونم حق داره نگران باشه سر پیری اون خونه هم نباشه چیکار باید بکنه باید بهش حق داد و از این حرفها....اونم چیزی نگفت و رفتم صورتمو شستم و اومدم بقیه پیتزاهارو گذاشتم گرم شد و نشستیم خوردیم و بعدشم تلوزیون نگاه کردیم و منم یه خرده کتاب خوندم و یه چایی و میوه خوردیم و ساعت یک اینجورا بود گرفتیم خوابیدیم صبح هم یه ربع به نه بلند شدیم و پیمان چیزایی که برا مامانش گرفته بود مثل گردو و پسته و زعفرون و شکلاتو با چند تا بسته نون و چندتا بسته گوشت گذاشت توی یه کیسه بزرگ و رفت تهران،منم اومدم گرفتم تا ساعت یازده و نیم خوابیدم یازده و نیم با زنگ پیمان بیدار شدم که می گفت رسیدم، سرکوچه مامانم دارم می رم گفتم باشه و یه خرده حرف زدیم و خداحافظی کرد و رفت منم بلند شدم تختخوابو مرتب کردم و رفتم صورتمو شستم و اومدم کتری رو گذاشتم جوشید و نون و پنیر آوردم با دو فلفل سبز از این درازا که بیست سانت قدشونه و نشستم صبونه خوردم(من فلفل سبز خیییییییییییلی دوست دارم و هر وقت برم سوپر میوه همیشه می گیرم و خیییییییییییلی هم دوست دارم صبونه با نون و پنیر فلفل هم بخورم امروزم چون تنها بودم اینکارو کردم و خیییییییییییلی حال داد بعضی وقتها فکر می کنم دوست داشتن فلفل ژنتیکی از ننه عصمت خدابیامرز به من رسیده یادمه هروقت هر کی می رفت بازار بهش می سپرد که یه خرده فلفل هم بگیره بیاره ترب هم همینجور، منم به هردوشون علاقه دارم حالا تربو بخاطر اینکه معده امو اذیت می کنه خیلی نمی گیرم ولی فلفلو همیشه می گیرم ) ...خلاصه صبونه نون و پنیر و فلفل زدم بر بدن و بعدشم توی یه لیوان گنده برا خودم چایی ریختم و آوردم نشستم جلو تلوزیون و هم اونو خوردم هم سریال. پر.ستاران رو دیدم و بعدش با خودم گفتم پاشم یه خرده مسقطی درست کنم رفتم دیدم نشاسته داریم و داشتم دست به کار می شدم که یهو دیدم ای داد بی داد گلاب نداریم برا همین بی خیال شدم و دیگه وسایلو جمع کردم گذاشتم سر جاش و اومدم دوباره نشستم جلو تلوزیون! ساعت دوازده و نیم بود که پیمان زنگ زد گفت دارم می یام منم تعجب کردم گفتم چه زود تو که تازه رسیدی که؟اونم گفت دیگه کاری نداشتم آخه،گفتم بیام دیگه!منم گفتم باشه بیا مواظب خودت باش اونم گفت باشه و می خواست خداحافظی کنه که گفت راستی جوجو یکی از اون کشک .بادمجون ها رو از فریزر دربیار تا یخش وا بشه تا بعدا برا شام بخوریمش گفتم باشه و دیگه اون خداحافظی کرد و قطع کرد منم نشستم و اینارو نوشتم! فک می کردم پیمان ساعت پنج شش بیاد چون با مترو رفته بود و معمولا با مترو که می ره یه خرده دیرتر می رسه ولی امروز چون زود راه افتاده فک کنم تا ساعت سه یا نهایت تا سه و نیم برسه اینکه میگه کاری نداشتم زود اومدم الکی میگه چون از دست مامانش ناراحت بوده دیگه رفته سنده رو داده و برگشته...جالبه که مادرش با اینکه پیمانو خودش بزرگ کرده ولی انگار شناختی که باید از بچه خودش داشته باشه رو نداره من با اینکه هشت سال بیشتر نیست که پیمانو می شناسم ولی می دونم که با وجود تمام اخلاقهای بدش چقدر پاک و صادق و بی غل و غشه و اهل کلک زدن به کسی و بالا کشیدن مال و منال و خونه کسی نیست پیمان همونطور که همه تون می دونید یه سری اخلاقاش بده و غیرقابل دفاعه ولی چندتا چیز خوب تو وجودشه که من هرگز نمی تونم اونارو انکار کنم مگه اینکه به قول آبام آللاهیمنان دوئنم که بخوام انکارشون کنم اونم اینکه هرگز اهل دروغ گفتن نیست و خیییییییییییلی آدم صادقیه و هرگز هرگز هرگز حتی اگه به ضررش هم باشه ندیدم دروغ بگه یه خصلت دیگه ای هم که داره اینه که هرگز اهل نارو زدن به کسی نیست و خیییییییییییلی ذاتش پاکه ولی متاسفانه مامانش بس که بدبینه براش فرقی نمی کنه انگار همونجور که ممکنه در مورد من فکر بد بکنه و فک کنه که در پی چاپیدن و بالا کشیدن پولش و کلک زدن بهش هستم در مورد بچه های خودشم دقیقا همینجوری فکر می کنه و مایه تاسفه!...آدم می مونه چی بگه خیلی بده که آدم انقدررررررررررر بدبین و منفی باف باشه بعضی وقتها که آدم این چیزارو می بینه به اون گفته قرآن ایمان می یاره که میگه بسیاری از ظن و گمانها گناهه...تورو خدا غریبه ها که پیشکش ولی سعی کنید بچه های خودتونو خوب بشناسید تا خدای نکرده یه روزی اینجوری با گمان و قضاوت نادرست دلشونو نشکنید که خییییییییییییییییییلی گناه بزرگیه! دیشب دلم خییییییییییییییییییلی به حال پیمان سوخت عزیزترین کس آدم تو دنیا مادرشه وقتی اونم اونجوری در مورد آدم فکر بکنه آدم کی رو داره که به مهربونیش تکیه کنه و دلش قرص باشه؟ تو دنیا آدمو هر کی هم انکار بکنه مادرشه که از هر لحاظ بهش ایمان داره ولی وقتی مادر آدم هم بدتر از همه به آدم اعتماد نداشته باشه اون آدم کی رو داره که قبولش داشته باشه؟

 

*گلواژه*

ای کسانی که ایمان آورده‏‌اید، از بسیاری از گمانها بپرهیزید که پاره‌‏ای از گمانها گناه است»

آیه 12 سوره حجرات‌

 

 

 

 

 

 

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۱۰/۲۳
رها رهایی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی