خواهرانه

باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو
  • خواهرانه

    باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو

يكشنبه, ۲۲ دی ۱۳۹۸، ۰۴:۰۷ ب.ظ

عقل ای واااای. ... هوش ای واااااای!

سلاااااااام سلاااااااام سلاااااام سلاااااااام خوبید؟ منم خوبم! جونم براتون بگه که دیروز بعد از خوردن صبونه بلند شدیم لباس پوشیدیم و پریدیم تو گل پسر تا بریم تعویض .پلا.ک ورد.آورد برا عوض کردن پلاک ماشین، سمت آزادگان پیمان جلوی یه پلیس.+.10 وایستاد گفت جوجو بپر برو بالا از اینا بپرس ببین اگه ما پلاکو عوض کردیم و پلاک تهرانو زدیم رو ماشین باید کارت.سوختم که این پلاک روشه عوض کنیم یا نه؟منم رفتم پرسیدم گفتند نه نیازی به عوض کردن کارت.سو.خت نیست چون کار.ت سو.خت متعلق به اون ماشینه،حالا هر پلاکی که روش باشه مهم نیست این کارت ثابته!اومدم به پیمان گفتم اونم گفت خوب شد چون اینجوری دیگه لازم نیست چند ماه هم منتظر کارت.سو.خت بمونیم...دیگه سوار شدم و پیمان راه افتاد رفت جلوی یه زیرا.کسی نگه داشت گفت من برم از سند مامان چندتا کپی بگیرم بیام گفتم باشه برو ولی گوشیتو بده تا تو می یای منم یه زنگ به معصومه بزنم گفت باشه و گوشیشو داد و رفت!منم زنگ زدم یه هفت هشت دقیقه ای با معصومه حرف زدم ...یه خرده از نمره ها حرف زدیم و گفت همش هر روز دارم سایتو نگاه می کنم فعلا هیچکدوم از نمره های میان ترم و عملیتو نذاشتند وگرنه بهت خبر می دادم منم ازش تشکر کردم و یه خرده هم در مورد اکبری حرف زدیم و گفت که الان هفتادو پنج روز اینجوراست که دیگه خبری ازش نیست و بچه هاش نمی ذارند بیاد سراغ من و ... منم گفتم ولش کن اکبری به درد تو نمی خوره مرد اگه زنی رو بخواد بخاطرش جلوی عالم و آدم می ایسته و از این حرفها، اونم یه خرده گفت نه اون سنش بالاست و آدما سنشون که می ره بالاتر دیگه مثل جوونها فکر نمی کنند که سر یه زن بیان با عالم و آدم بجگند و اون الان بیشتر به فکر مصلحت زندگی بچه هاشه و از اونجایی که خییییییییییییلی پدر نمونه ایه و خییییییییییییلی اونارو دوست داره نمی خواد ارث و میراثش دست یکی دیگه بیفته خونه اش تو گوهردشت چندین میلیارد می ارزه و از این حرفها...بعدشم گفت می خوام اسفند ماه برم منت کشی و باهاش آشتی کنم و به همون صیغه رضایت بدم و ...منم اعصابم خرد شد و گفتم من دیگه نمی دونم به تو چی بگم برو هر کاری دلت خواست بکن ولی اگه عقل داشته باشی اینکارو نمی کنی ...نمی دونم جای مغز تو سرش چیه؟؟؟اصلا نمی دونه داره چیکار می کنه تا حالا صد بار اون گفته ما به درد هم نمی خوریم این رفته منت کشی کرده و یکی دو ماه با هم بودند باز مرده ول کرده و گفته ما به درد هم نمی خوریم باز این رفته سراغش...حالام اسفند ماه می خواد بره سراغش!می گه تولدمو می خوام بهونه کنم برم بهش پیام بدم...خلاصه که به قول شهرزاد عقل ای وای هوش ای وای!دیگه پیمان کپی هارو که گرفت و اومد منم با اعصاب خرد از دوست تهی مغزم خداحافظی کردم و راه افتادیم سمت تهران،رسیدیم تعویض.پلا.ک دیدیم جلوش یه صف طولانیه که نگو صفه تا چند تا خیابون اطرافشم کشیده شده بود پیمان گفت با این اوضاع امروز نمی تونیم ما کاری بکنیم گفتم خب بریم بپرسیم ممکنه کاراشو بکنند و نصب پلاکو می ذاریم فردا پس فردا می یاییم امروز چون شنبه است انقدررر شلوغه، وسط هفته خلوت تر میشه...دیگه همون بیرون تو خیابون یه جای پارک پیدا کردیم و ماشینو گذاشتیم رفتیم تو،اول رفتیم سالن چهار گفتند باید برید سالن یک از مسئول فنیش بپرسید برگشتیم رفتیم سالن یک پرسیدیم گفتند باید ماشینو بیارید تو و قبض ورود بگیرید تا بقیه کاراشو بگیم چیکار باید بکنید که پیمان هم گفت با این صفی که هست تا ساعت سه چهار طول می کشه تا ما ماشینو بیاریم تو که تا اون موقع هم اینا تعطیل کردند بریم فردا صبح زود بیاییم ...دیگه راه افتادیم و اول رفتیم تعاونی پیمان اینا و پیمان نمی دونم چه کاری داشت اونو انجام دادو بعد برگشتیم کرج و رفتیم یه خرده وسایل پیتزا از سوپر میوه گرفتیم و بعد برای زیتون و پنیر پیتزا رفتیم گرین.لند (که یه مغازه مکانیزه بزرگ سبزیجات آماده است و سمت خونه خودمونه)ازش یه بسته پنیر پیتزا و یه مقدار زیتون بی هسته با دو تا کشک بادمجون آماده یکی برا خودمون و یکی برا پیام و یه بسته هم میرزا.قاسمی آماده گرفتیم و سوار شدیم رفتیم خونه،تو خونه هم یه چایی خوردیم و تا پنج خوابیدیم و پنج بلند شدیم من اول خمیر پیتزارو آماده کردم و گذاشتم وربیاد و بعد وسایل پیتزارو آماده کردم و گذاشتم کنار تا خمیره آماده بشه و درستش کنم!بعد از ظهری که خوابیده بودیم گوشیمو سایلنت کرده بودم بعد که بلند شدیم یادم رفته بود صداشو باز کنم رفتم دیدم از خونه آیهان بهم زنگ زدن و من متوجه نشدم برا همین گوشی پیمانو گزفتم و رفتم به گوشی مامان زنگ زدم و یه خرده باهاش حرف زدم بعد گفتم گوشی رو داد به زهرا و قضیه سایلنت بودن گوشی رو بهش گفتم و خلاصه یه خرده با هم حرف زدیم و بعد گفت که آبجی می خواستم یه کمکروانشناسی بهم بکنی شاگردای کلاسم خیلی پرخاشگر و شلوغند و پدرمو درآوردن و از اونجایی هم که مدرسه غیر.انتفاعیه به ما می گن که کاری بهشون نداشته باشیم که مبادا ناراحت بشن گفتم ازت راهنمایی بگیرم ببینم من با اینا چیکار کنم؟ منم یه خرده راهنماییش کردم و بعدش یه خرده حرف زدیم و خندیدیم تا اینکه خداحافظی کردیم و اون رفت و منم اومدم اول میرزا.قاسمیه رو گذاشتم گرم شد و آوردم خوردیم و بعدم شروع کردم به درست کردن پیتزا قرار بود سه تا پیتزا درست کنم یکیشو بخوریم یکیشو فردا بدیم پیام ببره باشگاه و سومیه رو هم فردا شب بخوریم یعنی دو تاشو قرار بود درست کنم و مواد سومی رو بذارم کنار و فردا شب درستش کنم خلاصه اولیه رو که درست کردم چون میرزا.قاسمی هم خورده بودیم من زیاد گشنه ام نبود دو تا تیکه بیشتر نخوردم پیمان ولی می گفت گشنمه و بیشتر خورد بعد از اینکه اولی رو خوردیم رفتم دومیه رو گذاشتم بپزه تا ببریمش برا پیام که از شانسم نمی دونم موادشو زیاد ریخته بودم یا پنیرشو کم که وقتی پخت خواستیم ببریم کلا از هم پاشید البته نه اونقدر که نشه خوردش ولی اینکه بخوای ببری برا کسی یه خرده ضایع بود...دیگه مجبور شدم برم خمیر اون سومیه رو که گذاشته بودم تو فریزر برا فردا شب، دربیارم بذارم یخش واشه تا دوباره یکی دیگه درست کنم ...خلاصه سرتونو درد نیارم تا یک و نیم نصف شب ما داشتیم پیتزا درست می کردیم، دیگه یک و نیم آماده شد و گذاشتیم خنک شد بسته بندیش کردیم و گذاشتیم تو یخچال و نزدیکیهای دو بود که دیگه رفتیم خوابیدیم!حالا دیشب پیمان می گفت صبح زود بلند بشیم و بریم پلاک ماشینه رو عوض کنیم حتی همون موقع به پیام هم زنگ زد که بیا مال تورو هم ببریم عوض کنیم بکنیمش پلاک .تهران(مال اون 68 کرجه) که اونم گفت من پلاکمو دوست دارم و نمی خوام عوضش کنم پیمان گفت ولی من فردا می رم مال خودمو عوض می کنم اونم گفت برو! تا اینکه دیشب خبر رسید که تهران بخاطر اون هوا.پیمای اکرا.ینی که س.پا.ه زده باز به هم ریخته و مردم ریختند جلو دا.نشگا.ه شری.ف و د.ا.نشگا.ه امیر.کبیر و شلو.غ کردند برا همین پیمان گفت ولش کن فردا نریم خطریه بذاریم یه وقت دیگه بریم به جاش فردا بریم نظر.آبا.د یه سر بزنیم!برا همین امروز ساعت نه اینجورا بلند شدیم و صبونه خوردیم ده و نیم یازده بود که راه افتادبم سمت نظر.آباد البته قبلش رفتیم غذای پیامو بهش دادیم و یه سه کیلو هم از یه جا گردو خریدیم یک و نیم برا خودمون یک و نیم هم برا مامان پیمان و بعد راه افتادیم سمت نظر.آباد،ساعت دوازده و نیم رسیدیم و من بعد از اینکه لباسامو عوض کردم یه چایی گذاشتم و بعدشم اینارو نوشتم پیمان هم رفت یه دست دیگه در حیاطو رنگ بزنه دیگه لایه آخره و بلاخره رنگ مشکیه محو شد و در یه دست طوسی شد با حاشیه های قهوه ای، خلاصه اینجوریا دیگه...فعلا تا عصر اینجاییم و عصری می خوایم برگردیم،برا ناهار هم از پیتزای دیشب آوردیم که بخوریم....خب دیگه من برم می خوام یه خرده کتاب بخونم شمام مواظب خودتون باشید از دور می بوسمتون بوووووووووووووووس فعلا باااااااااااااای 

 

*گلواژه*

*شش حدیث در مورد مدارا کردن با مردم*

 

رسول اکرم صلى الله علیه و آله :

عاقل ترین مردم کسى است که بیشتر با مردم مدارا کند...

 

رسول اکرم صلى الله علیه و آله :

هر کس را که بهره اى از مدارا داده اند، بدون شک بهره اش را از خیر دنیا و آخرت داده اند...

 

امام حسین علیه السلام :

هر کس فکرش به جایى نرسد و راه تدبیر بر او بسته شود، کلیدش مداراست...

 

امام على علیه السلام :

حکیم نیست آن کس که مدارا نکند با کسى که چاره اى جز مدارا کردن با او نیست...

 

پیامبر صلى ‏الله ‏علیه ‏و ‏آله :

هر کس از مدارا بى ‏بهره باشد، از همه خوبى‏ها بى ‏بهره مانده است...

 

امام على علیه ‏السلام :

تو را سفارش مى‏ کنم به مداراى با مردم و احترام به علما و گذشت از لغزش برادران (دینى)؛ چرا که سرور اولین و آخرین، تو را چنین ادب آموخته و فرموده است : «گذشت کن از کسى که به تو ظلم کرده ، رابطه برقرار کن با کسى که با تو قطع رابطه کرده و عطا کن به کسى که از تو دریغ نموده است».

 

پس مدارا کنیم چه با دوست چه با دشمن که شاعر میگه:

***آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است 

با دوستان مروت با دشمنان مدارا!***

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۱۰/۲۲
رها رهایی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی